شناسنامه :


نام    :     تدریس کتاب بدایه الحکمه علامه طباطبایی

مدرس :    استاد امینی نژاد

شماره  :   جلسه ی چهارم

موضوع :  زیادت وجود بر ماهیت

محدوده  : مرحله اول -  فصل سوم

شنیدن / دانلود صوت جلسه  


++  توصیه می شود برای فهم درست جلسه ابتدا شرح استاد شیروانی که در زیر آمده را بخوانید و بعد صوت جلسه را گوش دهید :


الفصل الثالث فى أنّ الوجود زائد على الماهیّة عارض لها

بمعنى أنّ المفهوم من أحدهما غیر المفهوم من الآخر؛ فللعقل أن یجرّد الماهیّة-و هى ما یقال فى جواب ما هو-عن الوجود، فیعتبرها وحدها، فیعقلها، ثمّ یصفها بالوجود، و هو معنى العروض؛ فلیس الوجود عینا للماهیّة و لا جزءا لها.

٣. وجود زائد بر ماهیت و عارض بر آن است

معناى زیادت وجود بر ماهیت آن است که مفهوم یکى غیر از مفهوم دیگرى مى‌باشد؛ و لذا عقل مى‌تواند ماهیت را-یعنى آن‌چه در جواب سؤال از چیستى اشیا بیان مى‌شود-از وجود جدا کرده و آن را به تنهایى در نظر بگیرد، و سپس آن را به وجود متصف سازد. و این اتصاف همان معناى عروض وجود بر ماهیت است. از این‌جا دانسته مى‌شود که وجود نه عین ماهیت است و نه جزء آن.

مسئله‌اى که در این فصل مطرح مى‌شود این است که آیا وجود زاید بر ماهیت و عارض بر آن است، یا آن‌که عین و یا جزء آن مى‌باشد. ابتدا دربارۀ اصطلاح «ماهیت» کمى توضیح مى‌دهیم و سپس وارد اصل مطلب مى‌شویم.

مقصود از ماهیت، مفاهیمى مانند انسان، چوب، سنگ، سیاهى و سفیدى است، یعنى مفاهیمى که منعکس‌کنندۀ ذات مصادیق خود، و حاکى از «چیستى» آنها مى‌باشند. ازاین‌رو گفته‌اند: ماهیت چیزى است که در پاسخ از سؤال به ما هو؟ (-آن چیست؟) بیان مى‌شود. اگر به رنگ زغال اشاره کنید و بپرسید، این چه رنگى است؟ جواب داده مى‌شود: سیاه. بنابراین، سیاهى ماهیت آن رنگ مى‌باشد. توضیح بیشتر دربارۀ ماهیت در فصل آتى خواهد آمد.

زیادت وجود بر ماهیت در خارج

مسئلۀ «زیادت وجود بر ماهیت» به دو صورت ممکن است مطرح شود: یکى به اعتبار خارج و دیگرى به اعتبار ذهن. زیادت وجود بر ماهیت در خارج به این معناست که ما در خارج دو چیز داریم: یکى ماهیت و دیگرى وجود، و وجود در خارج عارض بر ماهیت مى‌شود، مانند رنگى که در خارج عارض بر دیوار مى‌شود.

زیادت خارجى وجود بر ماهیت نزد همگان مطرود است و کسى از حکما آن را نپذیرفته است. توضیح بیشتر دراین‌باره به فصل آینده موکول مى‌شود.

زیادت وجود بر ماهیت در ذهن

در این فصل، بحث دربارۀ زیادت وجود بر ماهیت در ذهن است. یعنى این‌که مفهوم وجود در ذهن غیر از مفهوم انسان و چوب و دیگر مفاهیم ماهوى است.

یعنى نه عین آنهاست و نه جزء آنها. به دیگر سخن، معناى زیادت وجود بر ماهیت آن است که عقل مى‌تواند در تحلیل‌هاى خود، مثلا مفهوم انسان را از مفهوم وجود جدا ساخته و مفهوم وجود را بر آن حمل کرده و بگوید: «انسان موجود است» ، به گونه‌اى که این قضیه با قضیه «انسان بشر است» و نیز با قضیۀ «انسان حیوان است» متفاوت بوده و با قضیۀ «انسان مخلوق است» قابل مقایسه باشد. در قضیۀ نخست، محمول و موضوع عین یکدیگرند و تفاوتشان فقط در لفظ است و در قضیۀ دوم، محمول (یعنى حیوان) جزء موضوع قضیه است، یعنى اگر انسان را تحلیل کنیم خواهیم دید که مفهوم حیوان در آن اخذ شده است، ولى در قضیۀ سوم، محمول (یعنى مخلوق) نه عین موضوع است و نه جزء آن، بلکه عارض بر آن مى‌باشد، و این عروض نیز در ذهن مى‌باشد، نه در خارج.

دو نکته

[نکتۀ نخست: ابطال مسئلۀ عینیت مفهوم وجود با ماهیت]

نکتۀ نخست: با توجه به اشتراک معنوى وجود-که در فصل پیشین به اثبات رسید-، مسئلۀ عینیت مفهوم وجود با ماهیت، ابطال مى‌شود. زیرا عینیت آن‌دو باهم، مستلزم مشترک لفظى بودن مفهوم وجود است در حالى‌که وجود مشترک معنوى است. ولى اشتراک معنوى وجود، جزء بودن وجود براى ماهیت را نفى نمى‌کند، و به همین دلیل، اثبات اشتراک معنوى وجود ما را از بحث دربارۀ زیادت وجود بر ماهیت بى‌نیاز نمى‌سازد و این مسئله به بررسى مجدد نیاز دارد، که این فصل عهده‌دار آن مى‌باشد.

نکتۀ دوم: مغایر بودن مفهوم وجود و مفهوم ماهیت،

یک امر بدیهى و روشن است. ازاین‌رو، هرکس تصور خوبى از موضوع و محمول مسئلۀ مورد بحث در این فصل داشته باشد، زیادت وجود بر ماهیت را مى‌پذیرد و ادله‌اى که بیان مى‌شود، حکم تنبیه را دارد.

ادلۀ زیادت وجود بر ماهیت

و الدلیل علیه: أنّ الوجود یصحّ سلبه عن الماهیّة؛ و لو کان عینا او جزءا لها، لم یصحّ ذلک؛ لاستحالة سلب عین الشىء و جزئه عنه.

و أیضا، حمل الوجود على الماهیّة یحتاج إلى دلیل؛ فلیس عینا و لا جزءا لها؛ لأنّ ذات الشىء و ذاتیّاته بیّنة الثبوت له، لا تحتاج فیه إلى دلیل.

و ایضا، الماهیّة متساویة النسبة فى نفسها إلى الوجود و العدم؛ و لو کان الوجود عینا او جزءا لها، استحالت نسبتها إلى العدم الّذى هو نقیضه.

دلیل اول: وجود را مى‌توان از ماهیت سلب کرد، درحالى‌که اگر وجود عین ماهیت و یا جزء آن بود، سلبش از ماهیت صحیح نبود؛ چراکه سلب شىء از خودش، و نیز سلب جزء شىء از آن، محال است.

دلیل دوم: حمل وجود بر ماهیت نیازمند دلیل است، و این نشان مى‌دهد که وجود نه عین ماهیت است و نه جزء آن؛ زیرا حمل و ثبوت شىء یا اجزاء ذاتى آن بر خودش، بدیهى و مستغنى از دلیل است.

دلیل سوم: ماهیت ذاتا ممکن بوده و نسبتش با وجود و عدم، یکسان است؛ درحالى‌که اگر وجود، عین ماهیت و یا جزء آن باشد باید نسبت ماهیت به عدم، که نقیض وجود است، محال و ممتنع باشد.

در این قسمت، سه دلیل براى اثبات زیادت وجود بر ماهیت بیان مى‌شود:

دلیل اول: وجود را مى‌توان از ماهیت سلب کرد

این دلیل از یک قیاس استثنایى به این صورت تشکیل مى‌شود:

مقدمۀ نخست: اگر وجود عین ماهیت و یا جزء آن باشد، نفى وجود از ماهیت صحیح نخواهد بود.

مقدمۀ دوم: اما نفى وجود از ماهیت صحیح است. (استثناى نقیض تالى) .

نتیجه: وجود عین ماهیت و یا جزء آن نیست. (نقیض مقدم) .

توضیح مقدمۀ نخست: استدلال این است که اگر وجود جزء ماهیت و یا عین آن باشد، ذاتى ماهیت خواهد بود، و نمى‌توان ذاتى شىء را از آن سلب کرد. به عنوان مثال اگر در تعریف انسان مى‌گوییم: انسان حیوان ناطق است، هریک از حیوان و ناطق و نیز مجموع آن، ذاتى انسان بوده و در نتیجه قابل سلب از آن نمى‌باشند، زیرا سلب هریک از آنها از انسان مستلزم آن است که انسان، انسان نباشد. درحالى‌که هر چیزى بالضرورة خودش خودش است. بنابراین، اگر وجود، جزء ماهیت و یا عین آن باشد، هرگز قابل سلب از آن نخواهد بود، زیرا سلبش از ماهیت مستلزم سلب شىء از خودش مى‌باشد.

امّا به وضوح سلب وجود از ماهیت ممکن و صحیح است، چراکه بسیارى از ماهیات تحقق ندارند و آنها هم که تحقق دارند، مى‌توانند معدوم شوند. (مقدمۀ دوّم) .

بنابراین، وجود عین ماهیت و یا جزء آن نبوده، بلکه زاید بر آن مى‌باشد.

دلیل دوم: حمل وجود بر ماهیت نیازمند دلیل است

این دلیل را نیز مى‌توان به صورت یک قیاس استثنایى به این شکل تنظیم کرد:

مقدمۀ نخست: اگر وجود عین ماهیت و یا جزء آن باشد، حمل وجود بر هیچ ماهیتى نیازمند دلیل نخواهد بود.

مقدمۀ دوم: اما حمل وجود بر ماهیت نیازمند دلیل است.

نتیجه: وجود عین ماهیت و یا جزء آن نمى‌باشد.

توضیح مقدمۀ نخست استدلال آن است که حمل ذات و ذاتیات یک شىء بر آن و اثباتش براى آن، بدیهى و بى‌نیاز از دلیل است. به اصطلاح ذات و ذاتیات شىء، بیّنة الثّبوت براى آن شىء هستند. مثلا اگر خطّ بطور صحیح تصور شود، کمیّت بودن، متصل بودن و هم‌چنین یک بعدى بودن آن به دلیل نیاز ندارد. هرکس خط را بطور صحیح تصور کند، و مفاهیم این الفاظ را خوب بداند، تصدیق خواهد کرد که خط کمیّت متصل یک بعدى است.

در توضیح دلیل نخست گفتیم: سلب ذاتیات شىء از آن، به سلب شىء از خودش بازمى‌گردد که محال بودن آن بدیهى است؛ در این‌جا مى‌گوییم: ثبوت ذاتیات شىء براى آن، به ثبوت شىء براى خودش بازمى‌گردد، که این نیز بدیهى و غیر قابل تردید مى‌باشد. یعنى بالبداهه هر چیزى خودش خودش است.

با روشن شدن مقدمۀ نخست مى‌گوییم: حمل وجود بر ماهیت و ثبوتش براى آن نیاز به دلیل دارد. یعنى این‌طور نیست که تصور یک ماهیت، براى تصدیق به وجود و تحقق آن کافى باشد. و این نشان مى‌دهد که وجود عین و یا جزء ماهیت نیست.


دلیل سوم: حمل نقیض وجود بر ماهیت ممتنع نیست

این دلیل را نیز مى‌توان به صورت یک قیاس استثنایى به این شکل تنظیم کرد:

مقدمۀ نخست: اگر وجود، عین ماهیت و یا جزء آن باشد حمل نقیض وجود (یعنى عدم) بر آن ممتنع خواهد بود.

مقدمۀ دوم: اما حمل نقیض وجود (یعنى عدم) بر ماهیت ممتنع نیست.

نتیجه: وجود، عین ماهیت و یا جزء آن نمى‌باشد. 

این استدلال بر دو اصل مبتنى است، یکى استحالۀ اجتماع نقیضین، دیگرى ممکن الوجود بودن ماهیت. براساس استحالۀ اجتماع نقیضین مقدمۀ اول استدلال تبیین مى‌شود، زیرا با فرض این‌که وجود، عین ماهیت و یا جزء آن باشد، اگر عدم بر ماهیت حمل شود، اجتماع نقیضین لازم مى‌آید، و چون اجتماع نقیضین محال است، حمل عدم بر ماهیت-و به عبارت دیگر نسبت ماهیت به عدم-ممتنع خواهد بود.

براساس اصل دوم، یعنى ممکن الوجود بودن ماهیت، مقدمۀ دوم استدلال تثبیت مى‌گردد. زیرا امکان ماهیت بدین معناست که نسبت ماهیت به وجود و عدم یکسان است و در نتیجه، هر ماهیتى فى حدّ نفسها (به خودى خود) ، قابلیت آن را دارد که هریک از وجود و عدم بر آن حمل شود.