بسم الله الرحمن الرحیم


رب انعمت فزد

حمد فزون از حد و شکر برون از عد حضرت با عظمت الله را که نقش عالم و آدم بمحض جود و کرم ، از مکمن غیب عدم بقلم فیض اقدم ، بر لوح علم قدم رسم صورت بود انداخت ، و سپاس بی قیاس لایق بارگاه واجب الوجودی که نقوش صور علمی را به برکت نفس رحمانی روحانی حقایق اعیانی ساخت و در ورای استار غیب به اشعه ی انور بی عیب حیات وجود پرداخت ، وثنای بسزای بی منتها قادر قدرت نما را که آن اعیان را به قدرت کامله عیان گردانید و به حکمت شامله به حکم تنزل وجودی به مراتب شهودی آن را موصوف به صفت امکان گردانیدتا در صورت متعینات از مکامن غیب به مشاهد میادین شهود تاخت .


ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته      عکس نورت تابشی در کن فکان انداخته

کیست جان از عکس انوار جمالت تابشی     چیست تن خاکی درو آب روان انداخته

یک نظر کرده خروش از عالمی برخاسته     یک سخن گفته غریوی در جهان انداخته

منزه از همه ی نقایص و عیوب آن خداوندی که از غیب الغیوب خود تجلی بر اسماء و صفات خود فرمود تا در مظاهر اسماء ، خود را بخود نمود ، پس از خلاصه عالم که جمله مرائی اسماء و صفات الهی اند ، آینه ی وجود آدم بمصقل عنایت بزدود ، تا هر چه در همه عالم مفصل بود در وی بطریق اجمال روی نمود ، و آنگاه او را به صفت عَلیه عِلیه ( خلق آدم علی صورته ) بستود .


آدم دم خویش را ازو مبدا کرد           زان دم دم تعریف همه اشیاء کرد

اجزای جهان چو ذره ناپیدا بود          خورشید وجود آدمش پیدا کرد


و آن گاه از میان اولاد این آدم ، ولایت حمل لواء علیم اعلم ، به محمد مصطفی داد ص ، تا او خازن خزانه ی علم ( علمت علم الاولین و الآخرین ) گشت به فیض ( و علمک ما لم تکن تعلم ) و هم او شد مظهر اسم اعظم الله تعالی و تعظم . لاجرم واسطه ی ایجاد عالم او بود از مفتتح تا مختتم .


نور دل آدم تویی کام همه عالم تویی                     هر خسته را مرحم تویی ای درد دلها را دوا

تو گوهری عالم صدف تو چون زری جز تو خزف        بر انبیا داری شرف چندانکه بر مس کیمیا

هم صدر و بدر عالمی هم تاج و فخر عالمی                 هم انبیاء را خاتمی هم مجتبی هم مصطفی


که تحیات ذاکیات و صلوات طیبات از حضرت واهب عطیت نثار تن و جان ، و ایثار وجود منبع جود و احسان او باد


صلی الا له علی ابن آمنه التی     جائت به بسط الیمین کریما

قل للذین رجوا شفاعه احمد        صلوا علیه و سلموا تسلیما


و پس از صلات صلوات او ، سلام و تحیات بر روان اخوان او ، از انبیاء و رسل و ملایک که جمله در معارف بودند مهمان خوان او . ورضوان رحمان برجان آل و اصحاب و خلان او که بودند پیروان او و رحمت و غفران بر اولیاء امت و سالکان بوادی عرفان او .


هر دم هزار آفرین بر قالب و بر جان او     بینی تو یک دل تا هزار از عشق سرگردان او


اما بعد حمد الله و الصلوه علی رسول الله والسلام علی اولیاءالله چنین گوید :


کمترین از هر که هست اندر انام      بنده ی حق رکن شیرازی به نام

کز اوان کودکی تا این زمان             بود و هستم عارفان را من غلام

معترف بر جرم و تقصیرات خویش   مغترف از بحر عرفان بر دوام

چون نبودم لایق خدمت از آن       می نهم زان گامکی بر جای گام

چون که دیدم راهشان و حالشان    معتقد گشتم نشستم مستهام

عشق بازی با خیال رویشان       هم بکردم تا ببینم روی کام

منتظر تا یابم از الفاظشان          در شهوار معانی در کلام

یافتم من عاقبت در لفظ شیخ    قط اقطاب الوری خیر الانام

ابن اعرابی محمد محی دین    حاتمی نسبت بد آن شیخ انام

جوهری بس بوالعجب نامش فصوص   عقد عرفان زان بدیده انتظام

شرح کردم مشکلاتش هر چه بود  قدر فهمم اینقدر بد والسلام

گر بنتواند کسی گفتن بسیط       هم نکو باشد که بشناسد مقام