بسم الله الرحمن الرحیم
ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
و صلی الله علی محمد(ص) و آل محمد(ص)

یقین

      در آیه شریفه خداوند می فرماید،باید آنقدر عبادت کنید و خداوند را بپرستید تا به مرحله ی یقین برسید از این آیه شریفه کشف می شود که مرتبه ی عین الیقین از مراتب بالای ایمان است. هر چند در باره ی این آیه تفسیر مشهوری است که منظور از یقین مرگ است یعنی انسان عبادت خود را تا لحظه ی مرگ ادامه دهد زیرا مرگ مرحله ی یقینی است و از آن گریزی نیست این تفسیر ظاهری این آیه است اما تفسیر عمیق و عرفانی این است که در اثر عبادت کردن و پرستش خداوند و مسیر تدریجی کمال، به آن کمال بالا برسد آنکمال بالا یقین و نفس مطمئنه، نفسی که در آن یقین و اطمینان و باور زیاد است و هر چه خداوند در قرآن فرموده است همه در نظر او جلوه می کند اگر در مورد جهنم و یا بهشت آنهمه مطلب در قرآن آمده است، و هر چه خداوند فرموده در گفته های خداوند هیچ شکی ندارد و به حقیقت همه در نفس خودش رسیده است.
     در زمان پیغمبر جوانی وارد مجلسی شد که پیغمبر وحی نشسته بودند، و ادعا کرد که به مرحله ی یقین رسیده است و این ادعا، ادعای بزرگی بود و در آنمجلس توضیح داد که من به جایی رسیدم که جهنم و بهشت را نزد خود می بینم و آنقدر باور و یقین من کامل شده است که منتظر نمی شینیم که از دنیا بروم و آنجا بهشت و جهنم را ببینم، در این دنیا حضوری در نفس خود، به یقین می بینم و گفته های خداوند همه برای من جلوه پیدا کرده است.
در سیر و سلوک مراتب معنوی و روحی باید سالک سعی کند خود را از مرحله ی شک به مرحله ی فن و از مرحله ی فن به مرحله ی یقین برساند آن هم یقینی که عین الیقین است.
     برای فهمیدن مراحل یقین مثال آتش را میزنیم. ابتدا شما از کتابی می خوانید و یا از کسی می شنوید که آتش گرما و حرارت دارد و سوزنده است. این دانستن به  این مطلب در حد علم و دانش است همانطور که برای بچه توضیح می دهند که آتش سوزنده است این را تعبیر به علم الیقین می کنند که از گفته ها دیگران و با کتاب پی به آن مطالب ببریم.ولی یک وقت شما را در آزمایشگاه می برند و منقلی را روشن می کنند و کاغذی را جلوی چشم شما روشن می کنند و می سوزانند شما می بینید که شعله ی آتش، کاغذ را سوزانید این را عین الیقین می نامند یعنی آن مطالب را به چشم خود می بینیم و از این مرحله بالاتر حق الیقین است مثل همان کاری که حضرت علی (ع) با عقیل کرد، زیرا  حضرت علی (ع) فرمودند من حاکم عادلی هستم و نباید بین تو که برادر من هستی و افراد دیگر فرقی بگذارم و باید علی السویه آنرا تقسیم کنم و عقیل این را اذعان نمی کرد تا حضرت علی (ع) آتشی را طلبیدند و گفتند باید دست خود را روی آتش بگذاری و عقیل دادش بلند شد بعد حضرت فرمودند: تو از این آتش داد
 ت بلند می شود بعد من آتش جهنم را در پیش دارم. من چگونه می توانم از مال بیت المال بدون عدالت به شما بدهم. حضرت خواستند او را تفهیم کنند.

     بنابراین از اینکه آتش سوزنده است، یک مرحله آن اینگونه است که انسان انگشت خود را در آتش بگذارد و سوزندگی آن را در خود ببیند و حرارت حس و لمس کند. این سخن دیگر نسبت به این قاعده ی کلی که آتش سوزنده است، هیچ شک و شبهه ای نخواهد داشت چون برای او محسوس و ملموس شده است. این را ضرب المثل زده اند برای مراتبی که انسان می خواهد به یک مساله ای به یقین برسد. بنابراین اگر انسان فقط از راه نظری و علمی نسبت به مطلبی یقین پیدا کند را علم الیقین گویند و از مرحله بالاتر این است که انسان آن مطلب را در آزمایشگاه رویت کند این را عین الیقین می نامند و مرحله ی بالاتر این است که انسان به حقیقت یقین پی ببرد و هیچ ذره و مویی از شک و شبهه در باور و یقین به آن شی پیدا نکند این مرتبه را حق الیقین می نامند.
        بنابراین سعی ما بر این است که خود را به اعلی مرتبه یقین برسانیم نسبت به آل محمد(ص) در معرفت به نبوت انبیاء به امامت و مبدا و معاد و کلیه مسائل دینی باید سعی کنیم یقین و باور خود را رشد دهیم تا به اعلی مرتبه یقین خود را برسانیم امام صادق (ع) می فرماید یقین در نفس سالک این خاصیت را دارد که عبد سالک را به یک حال والا و برتر و مقام عجیبی می رساند. حالا چرا عجیب است برای اینکه در یقینی که یک سالک نسبت به گفته های خدا و نسبت به شناختی که پیدا می کند اینجا دیگر عجیب است این یقین. یعنی یقین آن، مرتبه ای است که روی آب و هوا راه می رود و روی زمین طی الارض می کند و هر چیزی که خداوند برای بنده خالص خود مقرر کرده است از برکت یقین در وجود خود پیدا می کند.بدنبال این جمله از خاصیت یقین امام سخنی را از پیغمبر در مورد حالت حضرت عیسی (ع) نقل می کنند که یقین حضرت عیسی (ع) به جایی رسیده بود که اگر می خواست از دریا عبور کند تا به خشکی برسد، پا روی آب می گذاشتند و روی آب راه می رفتند.
پیغمبر فرمودند اگر حضرت عیسی (ع) یقینش زیاد می شد نه تنها روی آب راه می رفت مثل خود پیغمبر می توانست به آسمانها عروج کند. پیغمبر بدلیل داشتن مقام و مرتبت، باید فضل و علم و کرامات و معجزات او از تمام پیغمبران قبل از او برتری داشته باشد. بنابراین مساله معراج برای پیغمبر بیش آمده است نه حضرت عیسی (ع).البته در آنجا که خداوند وعده داده بود به حضرت عیسی (ع) که آنجا که تو را می خواهند بکشند ما تو را نجات می دهیم و به آسمان می بریم. ما هم اعتقادمان بر این است که حضرت در آسمان چهارم است و وقتی امام زمان (عج) ظهور کنند ایشان هم نزول دارند. البته این عروج حضرت عیسی (ع) طبق وعده ای بود که خداوند به ایشان داده بودند حالا اینجا صحبتی است که اهل عرفان می گویند سالک دنبال کشف و کرامات و طی الارض  و طی البحر نباید برود، ما هم همین عقیده را داریم و بارها به دوستان تذکر دادیم که شما نباید دنبال کشف و کرامات بر
وید ولی این را هم عرض کنم همانطور که امام اشاره فرمودند ما نباید دنبال این قبیل وسایل برویم بلکه کرامتها خود سمت سالک می آید لازمه ی برتری ایمان و یقین این است که انسان گاهی اوقات برخوردار از چنین الطاف الهی باشد.از این جمله پیغمبر فرمودند اگر یقین حضرت عیسی (ع) به مرتبه بالا میرسید به آسمانها پرواز می کرد با همین جسم عنصری و بشری خودش.

از این علام این نتیجه را می گیریم انبیاء بااین مقام عصمت و جلالت باز هم یک تفاوتی در مراتب یقین دارند و همواره می خواهند به کمال بالاتری دست یابند لذا باید توجه کنیم در سیر ایمانی و یقینی آن مقصد بالاتر را در نظر بگیریم می فرمایند یک وقت فکر نکنید برای مرتبه ی یقین، پایانی وجود دارد. باید در نظر داشته باشید هرقدر که در مرتبه یقین پیش برویم باز هم مراتبی وجود دارد که می خواهیم به مرتبه بالاتر برسیم حتی در حالات پیغمبر (ص) هست که فرمودند با اینکه ما از این دنیا به جهان برزخ منتقل شدیم به امت سفارش کردند برای ما صلوات و دعا بفرستید تا خداوند مقامات معنوی ما را در آن عالم افزونی دهد. پس معلوم می شود با آن مراتب و سیر بالایی از یقین باز هم درخواست دارد مقام علویقین و ایمانی بیشتر شود. مومنین در این دنیا در قوت و ضعف یقین دارای مراتب متفاوتی هستند حالا علامت و نشانه های ضعف و قوت یقین چگونه است؟
علامات یقین عبارتند از:
نشانه ی اول این است که از حول و قوه خود جدا شدند یعنی دیگر این آدم در خود نیرو و قدرتی و توانایی که دارداین نیرو را به خود نسبتنمی دهد یعنی بیان نمی کند که عافیت و سلامت و تندرستی را در خود دارم و این قوت روح را خودم بدست آوردم سالک که در یقین به خداوند و الطاف خدا یقینش زیاد شده است آن حول و قوه را در خود یاد در دیگران یا در عالم می بیند به عالم و افراد و خود نسبت نمی دهد و همه را به خدا نسبت می دهد. "لاحول و لاقوة الا بالله"
من نوعی چه کاره هستم که بگویم تندرستی و این قوه جوانی از من است و عارف حول و قوه و نیرومندی در خود و در جهان این توان و انرژی هسته ای و اسلحه های هسته ای… همه را از خدا می داند.
      نشانه ی دوم این است که در راه امر خدا  در ظاهر از دستورات شرعی اطاعت می کند در باطن که سیر می کند و مسایل باطن را در خود کشف می کند که قوت یقین او به حدی زیاد است که شک و شبهه و تزلزل برای او پیش نمی آید و در راه خدا قوی شده و هیچ کس نمی تواند او را متزلزل کند نه وسوسه شیطان و نه وسوسه نفس. این استقامت و مقام بودن نشانه ی قوت و یقینی است که در روحیه عارف و سالک عجین شده و خمیر شده است نشانه ی سوم این استت که در یقین به جایی برسد که دیگر برای او داشتن و نداشتن ، کم بودن و زیاد بودن، مدح و ذم، فقر و غنی، ذلت و عزت( از نظر مردم) فرق نمی کند زیرا همه را از یک چشمه می داند و بیان می کند که آن خداوند عظیم الشأن برای ما اینگونه می خواهد لذا دیگر سلامتی و بیماری، تهی دست بودن وغنی بودن، زیادت و نقصان، مدح و ذم… همه را از جانب او می بیند یعنی توانسته است از خودش بیرون بیاید و به یقین برسد و خدا  را شاهد و ناظر و حاضر ببینید و جلوه های خداوندی را در افعال ببیند یعنی به توحید افعالی برسد. افعال و حرکات سکنات را همه را از آنجا می بیند این مشخص است که یقین او به قوت رسیده است.
نشانه های ضعف ایمان را نیز امام می فرمایند البته اگر نشانه های ضعف را در خود دیدیم باید آنها را بر طرف کنیم و ما هم باید نقاط ضعف و نقاط قوت ایمان را در خود ببینم. نشانه ی اول ضعف یقین تعلق سالک به اسباب و ندیدن مسبب الاسباب است یعنی به نفس خود اجازه می دهد در مرحله ی اسباب پرورش پیدا کند و از این اسباب نمی تواند بگذرد و به مسبب برسد حتی در همین مراحلی که سالک در راه خدا دارد و می خواهد به تکامل برسد. اگر اینها را با سبب ببیند، یعنی حرکت به سمت خداوند را با جلسه و کتاب و استاد و رفیق… ببیند چون اینها هم اسباب است ما از این ها هم کمک می گیریم، چون فقط که کمک های مادی نیست پس در کمکهای معنوی هم اگر سالک چشم او به اسباب باشد و مسبب را نبیند باز هم کفر است.
نشانه ی دوم ضعف یقین این است که شخصی که یقین او ضعیف است و هنوز از نظر ایمانی و فکری هنوز تعلقش به مساله پایین دنیا است. این پیروی از عادتی می کند که در عرف مردم هست. یعنی دقت می کند که مردم چه جور می پوشند؟ چه جور غذا می خورند؟ چه جور نماز می خوانند او هم همانطور رفتار می کند.
و دنبال حرف و گفته های مردم هستند  و دیگر دنبال حقیقت نیست، که حقیقت این گفته های مردم به کجا می رسد؟ و این حرفها چه مقدار درست است؟ چرا باید تابع مردم باشیم؟ ضرب المثل هم می زنند که" خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" خدا رحمت کند آقای کافی را در یکی از نوارهایشان می فرماید که این ضرب المثلها هیچ پایه و اساسی ندارد و برخلاف نظر شریعت خداست که بیان می کند که باید تابع گفته های مردم باشیم. انسان باید تابع رضایت خداوند باشد بنابراین آنها که ضعیف هستند نمی توانند خودشان را از اجتماع و از عادتهای جامعه و اجتماع جدا کنند.
نشانه ی سوم این است که همواره تلاش می کند پول امروز او از دیروز بیشتر شود و اندوخته هایش را بشمارد و در مسایل مادی و دنیوی، مال و ثروت را جمع کند و همواره ارزیابی می کند که پس اندازش در بانک چقدر است و ثروت او چقدر است؟ آنها که انفاق می کنند و نه بذل و بخشش می کند همواره دنبال جمع آوری مال دنیا است. اما کسی که معتقد است رزق و روزی به دست خداست و ما یک وسیله ایم دیگر به اندوخته های خود توجه نمی کند و سعی و تلاش در جمع آوری مال دنیا نمی کند و یا به زبان اقرار می کند. که گیرنده و دهنده خداست اما در عمل اینطور نیست.در داده ها و نعمتهایی که پیرامون او است، آنها را از خدا نمی داند یعنی آنها را از خود می بیند و می گوید که من کشاورزی کردم. من در مغازه را باز کردم و من اگر دنبال روزی نمی رفتم آنها را بدست نمی آوردم درست که ما در نظام معیشتی دنیا زندگی می کنیم و باید دنبال کسب و کار برویم ولی باید به آنها دل بسته نباشیم، دلیل آن این است که که از جایی که انسان نمی داند، مسأله ای پیش می آید مثلا بازار افت می کند. چقدرها بودند که در بازار تهران ورشکست شدند، آیا آنها می دانستند؟
     مثلا جنگ امروز عراق و ضررهای جانی و مالی که برای مردم عراق در این جنگ پیش آمده است بنابراین نه تلفات مالی و نه جانی را انسان نمی تواند پیش بینی کند. هیچ تلفاتی را انسان نمی تواند پیش بینی کند.
     گاهی افرادی هستند که به زبان می گویند گیرنده خداست و دهنده خداست و ما آفتها را نمی توانیم پیشگیری کنیم و از توحید و خدا حرف می زند اما از نظر فعلی وقلبی، منکر این معانی است برای این مقلب امام از قرآن شاهدی می آورد، سوره ی آل عمران :

همچنین کسانى را که دو رویى نمودند [نیز] معلوم بدارد و به ایشان گفته شد بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید گفتند اگر جنگیدن مى‏دانستیم مسلما از شما پیروى میکردیم آن روز آنان به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان به زبان خویش چیزى میگفتند که در دلهایشان نبود و خدا به آنچه مخفی میکنند داناتر است (۱۶۷)

 یعنی دل و زبان آنها دو تا است و منافق هستند زیرا جایگاه یقین قلب است معلوم است اگر قوت یقین داشت و دل خود را باز کرده بود اینها همه را از خداوند می دانست و خداوند از دل و زبان او خبر داردو یعنی این افراد در دل تمام نعمتهاو قدرتها و توانها را از خود می داند و به زبان بیان می کند که خدا است. در صورتیکه خدا می داند او منافق است.
اینجا سوال مطرح می شود اینکه اگر خدا روزی دهنده است چرا ما بازار برویم و چرا اینهمه کارخانه و و کار هست؟ ما در خانه بنشینیم و بگوییم خدا روزی دهنده است؟ جواب این سوال این است که خداوند در دنیا اینگونه مقرر کرده و اجازه داده است که انسان دنبال کسب و کار برود و اگر کسی برای کسب روزی حلال برای قوت خانواده اش بمیرد همانند مجاهدی است که در جبهه کشته شده است. اما فرموده است اگر دنبال کسب و کار و معیشت رفتید، مراقب باشید پا از حقوق خدا بیرون نگذارید و اینها باید نظر شریعت اسلام و احکام اسلام در  حلال و حرام و معاملات حرام و… را بدانند و از دستورات الهی ذره ای کوتاهی نکند و در تمام حرکات و رفت و آمد  و داد و ستد باید این مسایل را رعایت کند باید توکل را از دست ندهد و باید معتقد باشد که ممکن است امروز چیزی بدست نیاورد یا ممکن است سود کند یا حتی ضرر کند و معتقد باشد روزی دهنده خداست.
      حرص و آز را باید از خود دور کند آنها که در کسب و کار تلاش می کنند و پول فراوانی بدست می آورند این آدم نباید خدا را در کسب و کار فراموش کند اگر فراموش کند زیان کار است و زیان کار در دنیا و آخرت است و این نباید بگوید من مومن هستم و بنده ی خدا هستم این بنده ی مال و مدرک و حرفه و صنعت خودش است و به خود می بالد و می نازد. اگر کسی به اسباب ظاهری پایبند شود و از واقعیت عقب بماند این ادعا که من مومن و اهل ایمان هستم، ادعای بی معنی است. اینجا امام حرف خیلی عجیبی بیان می کنند که هر کاسبی که دنبال کسب برود و توکل و یقین را ازدست بدهد هر آنچه را که بدست آورده است یا حرام است یا شبهه ناک است. حالا این کدام حرام است؟
     نه، ممکن است دزدی و نزول هم نکرده باشد ولی چون حقیقت کسب را ندارد و دل به آن کسب و حرفه و صنعت بسته است و اصلا خدا در آن کسب و کار گم شده است و مغرور به اموال خود شده است، حالا این اموال چه برکتی دارد؟ اینها واقعا نان حلال است؟ و حتی آنها حقیقت ایمان و یقین را نداشته باشند و رحم و مروت و یقین را هم از دست داده باشند آن مالی را هم که بدست می آورند حرام و بی رحمی است.
        نشانه فردی که در امور خود به خداوند توکل می کند این است که هر چه بدست می آورد در راه دین ایثار می کند و حاضر است خودش گرسنه بماند. مثل همان کاری که امام حسن (ع) انجام داد وتمام مالش را انفاق کردند و او به ظاهر کسب می کند زیرا خداوند دستور داده است برای معیشت دیگران باید کسب کند. و برای این نظام طبیعت کار می کند اما دل او به خدا بسته است و اصلا توجه به مال زیاد خود ندارد و مثل آدم فقیر با مالش برخورد می کند در شرح حال ملاحسینقلی همدانی می گویند، در یک دست خود طلا و در دست دیگر خود خاک قرار داد و جلوی چشم خود گذاشت و گفت این خاک و طلا در نزد من یکی هستند انسان مال داشته باشد ولیبه آنها دل نبندد و لذا امام صادق (ع) می فرمایند اگر لازم شد تمام اموال خود را در راه دین مصرف کند هیچ ترس، باکی ندارد.
اگر چنین فردی مال زیادی داشته باشد. با مالش مثل یک فرد امینی برخورد می کند و بیان می کند این مال، مال خداست و خدا به من داده است من هم باید ببینم خدا چه دستوری برای مصرف آن فرموده است لذا دنبال کسب رضایت آن مالک حقیقی است. و خود را مالک آن نمی داند واگر اقتضا کند در راه فقیران و نیازمندان و … آن را مصرف می کند و بود ونبود این مال برای او در دلش یکی است.
اگر انفاق می کند برای رضای خداوند انفاق می کند و اگر امساک کند برای رضای خداوند از انفاق آن خودداری می کند. یعنی بخشش و امساک او برای خداوند متعال است.
    حدیث قدسی از کتاب اخلاق سید عبدالله شبیر آمده است که کسی که به قضا و قدر الهی یقین داشته باشد دیگر از کسی جز خدا نمی ترسد و کسی که به مرگ یقین داشته باشد اصلا به دنیا دل نمی بندد و اصلا خوشی و خنده برای او نیست چون به آینده فکر می کند. خداوند می فرماید بنده من تو که به قضا وقدر من معتقد هستی پس چرا غمگین می شوی و تو که این دنیا و تحولات آنرا می بینی پس چرا دل به آن  می بندید؟ شما ببینید که شاه و صدام کجا رفتند؟ و آنها که مال داشتند مگر ورشکست شدند؟
     پیغمبر فرمودند: کمترین چیزی که خداوند به بنده اش می دهد اول یقین و دوم صبر است (صبر و صبوری کردن آخرین مراحل انسان است)یعنی اگر صبر و یقین را در دل بکارید بدانید که نیازی به این ندارید که اگر یک وقتی روزه عید غدیر یا رجب و شعبان را نگرفتید و یا نماز شب را از دست تو رفته است. اینکه می گویند آدم بخوابد ولی با یقین بخوابد این بهتر است از کسی که هزار رکعت می خواند اما یقین او ضعیف است. در اصول کافی امام صادق می فرماید، اگر می خواهید بفهمید که یقین دارید باید نشانه ها را دید، دیگر نباید از غیر خدا، ترس و بیمی داشته باشید و اگر یقین سالم و صحیحی در وجودش پیدا شده باشد نباید خواسته ی مردم را بخواهد و خدا را بخاطر مردم، غضبناک کند.
یعنی در اثر یقینی که در وجود انسان بوجود آمده است، خوف و خشیت او  نسبت به خدا ازیاد شده است. دیگر آنقدر که به فکر مردم نخواهید بودو دنبال کسب رضایت خداوند هستید .

اگر فقیر را دیدید دیگر او را شماتت نمی کنید.

این رزق و روزی که از کسب بدست می آید نه کاسبی که حریص است می تواند رزق خود را از آنچه خدا تعیین کرده است، بیشتر بدست آورد و نه کسی که با کاسب دشمن است می تواند به او ضرر برساند و باعث شود از مقداری که خداوند برای کاسب تعیین کرده، کمتر به کاسب برسد. رزق و روزی امری است که مقدر شده است و هر چه که خدا تقدیر کرده است همان مقدار به بنده خدا می رسد. امام صادق در حدیثی می فرمایند که اگر کسی از کسب ورزق و روزی خود بخواهد فرار کند همانطور که از مرگ فرار می کند این را بداند اگر رزقی برای او مقدر بود هر آیینه به او می رسید همانطور که مرگی برای او مقدر شده سراغ او    می آید.یعنی همانطور که یقین دارد که مرگ سراغ او می آید همانطور هم یقین داشته باشد که رزق و روزی که خداوند برای او مقرر کرده است به او می رسد و اگر می خواهی به راحتی و آرامش بسر ببرید بدانید که خداوند راحتی روح و سلامتی و آرامش را در یقین و رضا به داده ی خود قرار داده است و خدا غم و غصه را در اموری قرار داده است که در آن شک و سختی را می بیند. اگر توانستی مرحله یقین و رضا را در خود ایجاد کنید به آن آرامش روحی رسیده اید ولی اگر دیدید که نفس شما هنوز ناراحت می شود و هنوز در نفس شما شک و سخنی و ناراحتی هست بدان که خداوند آن غم و غصه را بخاطر آن شکی که در نفس شما وجود دارد قرار داده است پس باید معالجه کنید و شک را رفع کنید و یقین و رضا را در دل خود بنشانید.