شناسنامه :


نام    :     تدریس کتاب بدایه الحکمه علامه طباطبایی

مدرس :    استاد امینی نژاد

شماره  :   جلسه ی سوم

موضوع :  اشتراک معنوی وجود

محدوده  : مرحله اول -  فصل دوم

شنیدن / دانلود صوت جلسه  


++  توصیه می شود برای فهم درست جلسه ابتدا شرح استاد شیروانی که در زیر آمده را بخوانید و بعد صوت جلسه را گوش دهید :


الفصل الثانى فى أنّ مفهوم الوجود مشترک معنوىّ

یحمل الوجود على موضوعاته بمعنى واحد اشتراکا معنویّا.

٢. اشتراک معنوى مفهوم وجود

وجود یک معنا دارد، و اطلاق آن بر موارد مختلف، به نحو اشتراک معنوى است.

در این فصل دربارۀ اشتراک معنوى «مفهوم وجود» بحث مى‌شود. براى آشنایى با جوانب گوناگون این مسئله لازم است پیش از بیان ادله و بررسى نظرات مخالف، چند مطلب یادآورى شود:

١. تعریف اشتراک معنى و اشتراک لفظى

وقتى یک لفظ بر موارد گوناگون اطلاق شود دو حالت براى آن متصور است:

حالت اول: این‌که آن لفظ، معانى متعددى داشته باشد و اطلاق آن بر هریک از آن موارد به اعتبار یکى از معانى آن باشد. مثلا لفظ «شیر» در فارسى بر سه چیز اطلاق مى‌شود:

١. مایع سفید رنگ خوراکى که از پستان حیوان ماده مى‌دوشند.

٢. حیوان درندۀ خاصى که ضرب‌المثل شجاعت است.

٣. دستگاهى که وسیلۀ باز و بسته کردن آب است.

در هر سه مورد لفظ «شیر» بکار مى‌رود و با اشاره به هرکدام از آنها مى‌گوییم:

«این شیر است» . اما در هر مورد، یک معناى خاص موردنظر است و این سه مورد تنها در لفظ شیر باهم مشترک‌اند. ازاین‌رو گفته مى‌شود: شیر، «مشترک لفظى» در این سه‌چیز است.

حالت دوم: این‌که آن لفظ تنها یک معنا داشته باشد و به اعتبار همان معنا بر موارد گوناگون اطلاق شود، مانند لفظ «حیوان» که بر گاو، گوسفند، شتر، ببر و. . . اطلاق مى‌شود و در همۀ این موارد، یک معنا از آن فهمیده مى‌شود. در واقع، این موارد گوناگون در معنایى خاص، که لفظ حیوان براى آن وضع شده، مشترک‌اند و از این‌رو، گفته مى‌شود: حیوان در این موارد «مشترک معنوى» است.

بنابراین، مشترک معنوى یک لفظ است که با یک وضع براى یک معناى کلى که داراى مصادیق متعددى است، وضع شده است، برخلاف مشترک لفظى که یک لفظ است که با چند وضع براى چند معنا وضع شده و اطلاقش بر هر مورد به اعتبار یکى از آن معانى مى‌باشد. از این‌جا دانسته مى‌شود لفظى که مشترک معنوى است مى‌تواند احیانا بر موارد بى‌شمار اطلاق شود، برخلاف مشترک لفظى که طبعا از نوعى محدودیت برخوردار است. 

٢. آیا این بحث، یک بحث لفظى است یا فلسفى؟

بحث از اشتراک معنوى وجود به دو صورت مى‌تواند طرح شود که در یک صورت، بحثى لفظى و در صورت دیگر، بحثى فلسفى خواهد بود.

صورت نخست: این‌که مسئله را به این شکل طرح کنیم که لفظ وجود و موجود بر امور گوناگونى اطلاق مى‌شود، مانند: انسان، درخت، زمین و فرشته در آن‌جا که مى‌گوئیم: انسان موجود است، درخت موجود است، زمین موجود است، فرشته موجود است. سؤال این است که: آیا لفظ «موجود» در همۀ این موارد به یک معنا مى‌باشد، یا داراى معانى گوناگونى است و در هر مورد معنایى خاص دارد؟

اگر مسئله به صورت بالا طرح شود، یک بحث لفظى خواهد بود. چراکه در این صورت، بحث دربارۀ این است که «لفظ وجود» براى یک معنا وضع شده یا براى چند معنا. و روشن است که براى تعیین آن باید از تبادر و دیگر راه‌هاى تعیین موضوع له و نیز از کتاب‌هاى لغت کمک گرفت. در چنین بحثى انتظار اقامۀ دلیل و برهان بى‌جاست.

صورت دوم: این‌که سؤال را به این صورت طرح کنیم که: آیا در ذهن ما مفهوم یگانه‌اى تحقق دارد که همۀ واقعیت‌ها را، با انواع و اقسام گوناگونى که دارند، فرا گیرد و بر همۀ آنها قابل انطباق باشد، یا چنین مفهومى در ذهن ما وجود ندارد؟ در این‌جا ما به لفظ خاصى، مانند لفظ «وجود» و یا مرادف‌هاى آن کارى نداریم، یعنى بحث روى این نقطه متمرکز نمى‌شود که آیا «لفظ وجود» یک معنا دارد یا چند معنا؟ بلکه تکیه روى این است که آیا در ذهن یک «مفهوم عام» با ویژگى مذکور، تحقق دارد یا ندارد؟ البته اگر چنین مفهومى تحقق داشته باشد، لفظى که براى آن وضع شده و بر آن دلالت مى‌کند همان لفظ «وجود» و مرادف‌هاى آن خواهد بود و از این‌رو، با حلّ شدن این مسئله، مسئلۀ نخست نیز پاسخ داده خواهد شد.

٣. جایگاه این بحث

اثبات اشتراک معنوى وجود از اهمیت سرشارى برخوردار است، زیرا اثبات دو امر بسیار مهم و حیاتى-یعنى اصالت وجود و وحدت حقیقت وجود-، بر آن مبتنى مى‌باشد، چراکه اشتراک معنوى مفهوم وجود، در سلسلۀ مقدمات استدلال‌هایى که براى اثبات این دو امر اقامه شده، قرار گرفته است، که شرح آن خواهد آمد.

۴. بداهت اشتراک معنوى مفهوم وجود

چنان‌که بزرگانى چون محقق لاهیجى، فخر رازى و صدر المتألهین یادآورى کرده‌اند، اشتراک معنوى مفهوم وجود، یک امر بدیهى و یا نزدیک به بدیهى است و علت طرح این بحث و اقامۀ دلیل براى آن-که در واقع باید نام «تنبیه» بر آن گذارد- اشتباهات پاره‌اى از متکلمان در این باره است. برخى از آراى ایشان را در پایان همین فصل مورد بررسى قرار خواهیم داد.

پس از روشن شدن جوانب گوناگون بحث، مى‌پردازیم به شرح ادله‌اى که براى اثبات اشتراک معنوى وجود اقامه شده است.

دلیل نخست بر اشتراک معنوى مفهوم وجود

و من الدلیل علیه: أنّا نقسّم الوجود إلى أقسامه المختلفة، کتقسیمه إلى وجود الواجب و وجود الممکن؛ و تقسیم وجود الممکن إلى وجود الجوهر و وجود العرض؛ ثمّ وجود الجوهر إلى أقسامه، و وجود العرض إلى أقسامه؛ و من المعلوم أنّ التقسیم یتوقّف فى صحّته على وحدة المقسم و وجوده فى الأقسام.

دلیل نخست بر آن‌که مفهوم وجود مشترک معنوى است، آن است که ما وجود را به اقسام گوناگونى تقسیم مى‌کنیم، مثلا آن را به وجود واجب و وجود ممکن، و وجود ممکن را به وجود جوهر و وجود عرض، و هریک از آن دو را نیز به بخش‌هاى گوناگونى تقسیم مى‌کنیم؛ و روشن است که تقسیم در صورتى صحیح خواهد بود که وحدت مقسم، محفوظ باشد و آن امر واحد [-مقسم] در همۀ اقسام حضور داشته باشد.

این دلیل از سه مقدمه تشکیل یافته است:

مقدمۀ نخست: لفظ وجود معنایى دارد که از آن لفظ فهمیده شده و با شنیدن لفظ «وجود» بلافاصله به آن معنا منتقل مى‌شویم.

مقدمۀ دوم: ما مى‌توانیم لفظ وجود را به اعتبار همان معنایى که از آن مى‌فهمیم به این صورت تقسیم کنیم :

مقدمۀ سوم: وقتى چیزى تقسیم و به امور گوناگون منقسم مى‌شود، در واقع، قیود گوناگونى به آن ضمیمه شده و با ضمیمه شدن هر قیدى یک قسم براى آن فراهم مى‌گردد. مثلا وقتى مى‌گوییم: کلمه به اسم و فعل و حرف تقسیم مى‌شود؛ هر یک از اسم و فعل و حرف، مرکب از دو جزء است: یک جزء مشترک-یعنى همان کلمه بودن-و یک جزء مختص که مایۀ امتیاز آن قسم از دو قسم دیگر است. این جزء مختص همان قیدى است که به مفهوم «کلمه» اضافه شده و یک قسم خاص را براى آن پدید آورده است.

از این‌جا دانسته مى‌شود که هرگاه یک چیز، تقسیم و به امور گوناگون منقسم شد، باید داراى یک معنا باشد، که تمام اقسام را شامل گشته و جزء مشترک آن اقسام باشد و در غیر این صورت، تقسیم کردن آن، صحیح نخواهد بود.

نتیجۀ این سه مقدمه آن است که: وجود یک معناى گسترده دارد که همۀ اقسام آن را شامل مى‌شود. بنابراین، «وجود» ، مشترک معنوى است.

دلیل دوم

و من الدلیل علیه: أنّا ربما أثبتنا وجود شىء ثمّ تردّدنا فى خصوصیّة ذاته، کما لو أثبتنا للعالم صانعا ثمّ تردّدنا فى کونه واجبا او ممکنا، و فى کونه ذا ماهیّة او غیر ذى ماهیّة؛ و کما لو أثبتنا للانسان نفسا ثمّ شککنا فى کونها مجرّدة او مادّیّة، و جوهرا او عرضا، مع بقاء العلم بوجوده على ما کان. فلو لم یکن للوجود معنى واحد، بل کان مشترکا لفظیّا متعددا معناه بتعدّد موضوعاته، لتغیّر معناه بتغیّر موضوعاته بحسب الاعتقاد بالضرورة.

بسیارى از اوقات وجود چیزى را اثبات مى‌کنیم و سپس در خصوصیات ذات آن دچار تردید مى‌شویم، فرضا براى عالم، خالقى اثبات کرده‌ایم اما هنوز معلوم نیست این خالق واجب است یا ممکن، ماهیت دارد یا ندارد، یا این‌که وجود روح براى انسان را اثبات کرده‌ایم اما هنوز در شکّیم که این روح، مجرد است یا مادى، جوهر است یا عرض. اما این شک و تردیدها به وضوح موجب نمى‌شود که اعتقاد ما به وجود خالق براى عالم یا روح براى انسان از بین برود.

پس اگر وجود، مشترک معنوى نبوده و آن‌گونه که برخى گمان کرده‌اند، مشترک لفظى باشد با معانى متعدد به تعداد موضوعاتى که وجود بر آنها حمل مى‌گردد، بالبداهة باید معناى آن همراه با تغییر موضوع در اعتقاد، تغییر کند؛ و حال آن‌که چنین نیست.

این دلیل به صورت یک قیاس استثنایى تنظیم شده که در آن نقیض تالى، استثنا شده و نقیض مقدم، نتیجه گرفته شده است: شکل منطقى استدلال چنین است:

مقدمۀ اول: اگر وجود، مشترک معنوى نباشد باید معناى آن همراه با تغییر موضوع در اعتقاد، تغییر کند. 

مقدمۀ دوم: اما معناى وجود همراه با تغییر موضوع در اعتقاد تغییر نمى‌کند.

نتیجه: وجود، مشترک معنوى است.

توضیح مقدمۀ اول آن است که اگر وجود، مشترک لفظى باشد و در پدیدۀ مادى، به یک معنا و در پدیدۀ مجرد، به معناى دیگرى باشد، و یا در واجب، به یک معنا و در ممکن، به معناى دیگرى باشد، در این صورت اگر مثلا روح را مجرد بدانیم و بگوییم: «روح موجود است» ، لفظ موجود به یک معنا مى‌باشد، و اگر آن را مادّى بدانیم و بگوییم: «روح موجود است» ، لفظ موجود به معناى دیگرى خواهد بود. و نیز اگر سازندۀ این جهان را پدیده‌اى ممکن بدانیم و بگوئیم: «سازندۀ این جهان موجود است» ، لفظ موجود به یک معناست، و اگر آن را واجب بدانیم و بگوئیم:

«سازندۀ این جهان موجود است» لفظ موجود به معناى دیگرى خواهد بود. این خاصیت مشترک لفظى است، و مراد از جملۀ «لتغیّر معناه بتغیّر موضوعاته بحسب الاعتقاد و بالضرورة» همین است.

توضیح مقدمۀ دوم: گاهى اتفاق مى‌افتد که کسى-از راه برهان و یا از راهى دیگر- یقین مى‌کند که براى این جهان سازنده‌اى وجود دارد (اعتقاد اول) . و در عین حال، اعتقاد دارد که آن سازنده، یک موجود ممکن است (اعتقاد دوم) ، اما پس از آن، آگاه مى‌شود که سازندۀ این جهان نمى‌تواند ممکن باشد، (یعنى اعتقاد دوم از بین مى‌رود) ولى این تحوّل موجب نمى‌شود که اعتقاد نخست نیز از بین برود. یعنى ممکن است نظرش دربارۀ ممکن بودن سازندۀ جهان تغییر کند ولى این مستلزم آن نیست که نظرش دربارۀ اصل وجود آن نیز تغییر کند. همین نشان مى‌دهد که معنا و مفاد «وجود» تغییر نکرده است، چراکه در غیر این صورت، باید اعتقاد نخست نیز زایل گردد، زیرا مفاد آن اعتقاد ثابت نمانده است.

همچنین ممکن است کسى بداند که روح موجود است، ولى نداند که مادى است و یا مجرد. روشن است که تردید در مادى و یا مجرد بودن روح، موجب تردید در اصل وجود آن نمى‌شود. این نیز نشان مى‌دهد که معناى وجود با تغییر معناى موضوع آن تغییر نمى‌کند.

این استدلال در شرح منظومۀ حکیم سبزوارى به این صورت، بیان شده است:

و أنّه لیس اعتقاده ارتفع    اذا التّعیّن اعتقاده امتنع
یعنى دلیل اشتراک معنوى بودن مفهوم وجود آن است که اعتقاد به اصل وجود از بین نمى‌رود آن‌گاه که اعتقاد به خصوصیت وجود ناممکن شود.

استاد مطهرى در شرح این استدلال مى‌گوید:

اگر فرضا به وجود موجودى معتقد شویم و آن را قسم خاصى از وجود بدانیم، سپس اعتقاد ما به این‌که آن قسم خاص است منتفى شود یا مورد تردید واقع شود، اعتقاد به اصل وجود آن شىء آسیب نمى‌بیند. مثلا اگر حیوانى را از دور ببینیم و معتقد شویم که آن حیوان فیل است پس هم معتقدیم که آن شىء حیوان است و هم معتقدیم که از نوع فیل است، سپس به حیوان نزدیک مى‌شویم و مى‌بینیم اسب است، پس اعتقاد ما به فیل بودن آن شىء منتفى مى‌شود، اما اعتقاد ما به حیوان بودن آن، آسیب نمى‌بیند، این بدان جهت است که حیوان، مشترک معنوى است نه مشترک لفظى، در مشترک لفظى چنین چیزى امکان‌پذیر نیست.

«وجود» نیز از این نظر مانند «حیوان» است. ممکن است به وجود چیزى معتقد شویم و آن وجود را وجود بالقوه بدانیم و بعد معلوم شود که بالفعل است، اعتقاد ما به بالقوه بودن آن منتفى مى‌شود اما اعتقاد ما به اصل وجود منتفى نمى‌شود. هم‌چنین ممکن است مثلا معتقد شویم که عالم مبدأ موجودى دارد و مردّد شویم که آیا آن مبدأ موجود، واجب است یا ممکن، حادث است یا قدیم، مادى است یا مجرد، این تردید ما به اصل اعتقاد قطعى ما به وجود

مبدأ آسیب نمى‌رساند، همچنان‌که ممکن است ابتدا معتقد شویم که آن مبدأ ممکن است و مادى است و بعد معتقد شویم که ممکن و مادى نیست بلکه واجب و مجرد است، این تبدّل عقیدۀ ما در خصوصیت وجود مبدأ، به اعتقاد ما به اصل وجود مبدأ ضربه نمى‌زند، ازاین‌جا معلوم مى‌شود اعتقاد ما به اصل وجود مبدأ از نوع اعتقاد به یک معنى عام است و اعتقاد ما به وجوب یا امکان یا حدوث یا قدم وجود آن مبدأ از نوع اعتقاد به خصوصیات آن معنى عام است، نه این‌که آن‌چه ما آن را خصوصیات مى‌نامیم یک سلسله معانى متباین باشند و هیچ‌وجه مشترک میانشان نباشد

دلیل سوم

و من الدلیل علیه: أنّ العدم یناقض الوجود، و له معنى واحد، إذ لا تمایز فى العدم، فللوجود الّذى هو نقیضه معنى واحد، و إلاّ ارتفع النقیضان، و هو محال.

عدم، نقیض وجود است، و یک معنا دارد؛ زیرا امتیازى در عدم نیست. بنابراین، وجود نیز، که نقیض آن مى‌باشد، بیش از یک معنا ندارد؛ چراکه در غیر این صورت، ارتفاع دو نقیض لازم مى‌آید، که امرى است محال.

سومین دلیل بر اشتراک معنوى وجود سه مقدمه دارد:

مقدمه ی نخست: وجود و عدم نقیض یکدیگرند . این مقدمه بدیهى است و هیچ‌گونه تردیدى در آن وجود ندارد، زیرا تقابل میان «هستى» و «نیستى» ، تقابل سلب و ایجاب است.

مقدمۀ دوم: «عدم» یک معنا بیشتر ندارد.

یعنى بر فرض که اشتراک معنوى وجود، مشکوک و مردّد باشد، در اشتراک معنوى «عدم» ، تردیدى نیست. زیرا اگر «عدم» ، مشترک لفظى باشد لزوما از معانى متعددى حکایت مى‌کند و این، مستلزم تحقق کثرت در عدم است و حال آن‌که کثرت و تمایز واقعى در عدم راه ندارد. ١

مقدمۀ سوم: نقیض امر واحد، واحد است.

یک‌چیز نمى‌تواند دو نقیض داشته باشد؛ زیرا در این صورت، ارتفاع نقیضان لازم مى‌آید. توضیح این‌که: اگر «الف» به عنوان یک امر واحد، دو نقیض به نام «ب» و «ج» داشته باشد، در جایى که «ب» تحقق دارد و «ج» تحقق ندارد، اگر «الف» تحقق داشته باشد، اجتماع نقیضان («ب» و «الف») لازم مى‌آید، و اگر «الف» تحقق نداشته باشد، ارتفاع نقیضان («ج» و «الف») لازم مى‌آید و این هردو، محال مى‌باشد.

حاصل آن‌که: وجود و عدم نقیض یکدیگرند و عدم، یک معنا بیشتر ندارد و از طرفى، نقیض واحد، واحد است. در نتیجه، باید پذیرفت که «وجود» امرى واحد است و فقط یک معنا دارد و مشترک معنوى مى‌باشد.


بررسى قول کسانى که وجود را مشترک لفظى مى‌دانند


و القائلون باشتراکه اللفظىّ بین الأشیاء، او بین الواجب و الممکن، إنّما ذهبوا إلیه حذرا من لزوم السّنخیّة بین العلّة و المعلول مطلقا او بین الواجب و الممکن و ردّ بأنّه یستلزم تعطیل العقول عن المعرفة، فانّا إذا قلنا: «الواجب موجود» فان کان المفهوم منه المعنى الّذى یفهم من وجود الممکن، لزم الاشتراک المعنوىّ؛ و إن کان المفهوم منه ما یقابله، و هو مصداق نقیضه، کان نفیا لوجوده، تعالى عن ذلک؛ و ان لم یفهم منه شىء، کان تعطیلا للعقل عن المعرفة؛ و هو خلاف ما نجده من أنفسنا بالضّرورة.

کسانى که وجود را مشترک لفظى مى‌دانند، خواه بین همۀ اشیا و خواه بین خصوص واجب و ممکن، تنها براى دفع مشکل سنخیت بین علت و معلول، به طور کلى، یا بین خصوص واجب و ممکن، ٣چنین اعتقادى را برگزیده‌اند. در

پاسخ به ایشان گفته‌اند: اشتراک لفظى وجود مستلزم تعطیل عقل و عجز آن از شناخت خداوند سبحان مى‌باشد؛ زیرا هنگامى که گفته مى‌شود: «واجب موجود است» اگر از لفظ موجود همان معنایى فهمیده شود که هنگام اطلاق آن بر ممکنات به ذهن مى‌آید، در این صورت اشتراک معنوى وجود را پذیرفته‌ایم. و اگر معنایى مغایر با آن فهمیده شود-معنایى که مصداق نقیض مفهومى است که هنگام اطلاق وجود بر ممکنات به ذهن مى‌آید-قضیۀ «واجب موجود است» در واقع وجود واجب را نفى مى‌کند، و او برتر از این اوهام است. و اگر بگویید: «لفظى است بى‌معنا و چیزى از آن فهمیده نمى‌شود» لازمه‌اش تعطیل عقل و عجز آن از شناخت خداوند است؛ و این با آن‌چه به طور بدیهى در خود مى‌یابیم، ناسازگار است.

مطالب این قسمت را در طى چند امر بیان مى‌کنیم:

دو گروه از قائلین به اشتراک لفظى وجود

گروهى از متکلمان لفظ «وجود» را مشترک لفظى مى‌دانند؛ اما میان ایشان نیز اختلاف نظر وجود دارد:

یک گروه مى‌گویند: «وجود» بر هر ماهیتى که اطلاق شود به معناى همان ماهیت مى‌باشد. در نتیجه «موجود» در قضیۀ «انسان موجود است» ، به معناى انسان و در قضیۀ «درخت موجود است» ، به معناى درخت و در جملۀ «روح موجود است» ، به معناى روح مى‌باشد، و به همین ترتیب در سایر موارد بر طبق این نظر، لفظ «وجود» داراى معانى بى‌شمارى است و نسبت به همۀ این معانى مشترک لفظى مى‌باشد.

گروه دوم مى‌گویند: لفظ «وجود» مشترک لفظى میان واجب و ممکن است، به این صورت که لفظ موجود، با همان معنا که بر مخلوق اطلاق مى‌شود، قابل اطلاق بر خالق نیست.

منشأ خطاى طرفداران اشتراک لفظى وجود

منشأ رواج قول به اشتراک لفظى وجود در میان متکلمان، فرق نگذاشتن میان ویژگى‌هاى مفهوم و مصداق، و آمیختن آن‌دو با یکدیگر است. گروه اول-یعنى کسانى که گفته‌اند: وجود، بر هر ماهیتى که اطلاق شود به معناى همان ماهیت مى‌باشد-پنداشته‌اند که اگر «وجود» در همۀ موارد به یک معنا باشد-یعنى مفهوم وجود، واحد باشد-لازمه‌اش آن است که وجود خارجى علت و وجود خارجى معلول نیز همسان باشند، یعنى مصداق وجود هم یکى باشد. آن‌گاه گفته‌اند: چون وجود علت و وجود معلول یکسان نیستند، و وجود علت حتما قوى‌تر و شدیدتر از وجود معلول مى‌باشد، وجود، در موارد گوناگون، داراى معانى مختلفى مى‌باشد و بنابراین، مشترک لفظى میان اشیا است.

گروه دوم نیز پنداشته‌اند که اگر «وجود» بر واجب و ممکن، با یک معنا اطلاق شود، لازم مى‌آید که وجود واجب و وجود ممکن، همسان باشند، درحالى‌که وجود واجب قابل مقایسه با وجود هیچ‌یک از ممکنات نیست: «لیس کمثله شىء» .

آن‌گاه نتیجه گرفته‌اند که وجود، مشترک لفظى میان واجب و ممکن است.

در پاسخ به ایشان باید گفت: اشتراک در مفهوم، مستلزم همسان بودن مصادیق آن مفهوم نیست. باید حساب مفهوم را از مصداق جدا ساخت. وحدت مفهوم و عدم اختلاف در آن، دلیل آن نیست که میان مصادیق آن مفهوم اختلافى وجود ندارد.

بنابراین، اختلاف علت با معلول و نیز اختلاف واجب با ممکن-که آن‌هم یک مصداق خاص از علت و معلول است-در مصداق وجود است و نه در مفهوم آن.

ابطال قول به اشتراک لفظى وجود

ادلۀ سه‌گانه‌اى که در آغاز این فصل براى اثبات اشتراک معنوى وجود مطرح شد، براى ابطال این دو قول کافى است؛ اما براى ابطال تک‌تک آنها نیز ادلۀ خاصى بیان شده است.

یکى از ادله ای که  براى ابطال قول اوّل آورده‌اند، این است که اگر لفظ «موجود» هنگام اطلاق بر هر ماهیتى، به معناى همان ماهیت باشد-مثلا لفظ موجود در قضیۀ «روح موجود است» به معناى روح باشد و در قضیۀ «انسان موجود است» به معناى انسان باشد-باید تمام قضایایى که محمول آنها «موجود» است ضرورى و بى‌نیاز از دلیل باشند، زیرا در این صورت مضمون این قضایا به صورت «الف، الف است» خواهد بود، یعنى این قضایا بیانگر حمل شىء بر خود مى‌باشند و حمل هر چیزى بر خودش بدیهى و بى‌نیاز از دلیل است.

شرح دلیلى که در متن آمده است

آن‌چه در بدایه با عبارت «و ردّ بانّه یستلزم تعطیل العقول. . .» به آن اشاره شده است، مستقیما ناظر به ابطال قول دوم-یعنى اشتراک لفظى وجود میان واجب و ممکن- است و به‌طور غیر مستقیم، قول نخست را نیز ابطال مى‌کند و شرحش این است که دربارۀ لفظ «موجود» در جملۀ «واجب تعالى موجود است» سه احتمال متصور است:

احتمال نخست: این‌که از لفظ «موجود» همان معنایى فهمیده شود که هنگام اطلاق «موجود» بر پدیده‌هاى امکانى فهمیده مى‌شود. در این صورت، «موجود» مشترک معنوى خواهد بود و با نظر ما هماهنگ مى‌باشد.

احتمال دوم: این‌که از آن، معنایى مغایر با معناى «موجود» در مورد ممکنات، فهمیده شود. امّا این فرض قابل قبول نیست، زیرا اگر واجب، مصداق «موجود» با همان معنایى که در پدیده‌هاى امکانى بکار مى‌رود، نباشد، مصداق نقیض آن خواهد بود و نقیض آن معنا، «عدم» است، پس واجب مصداق «عدم» خواهد بود! تعالى عن ذلک.

به عبارت دیگر، اگر «موجود» دو معنا داشته باشد، یکى در ممکنات و یکى در واجب، این دو معنا مصداق نقیض یکدیگر خواهند بود و در غیر این صورت، ارتفاع نقیضان لازم خواهد آمد و از طرفى، مى‌دانیم که نقیض معناى وجود، در مورد ممکنات همان عدم است، پس وجود واجب، مصداق عدم خواهد بود! تعالى عن ذلک

احتمال سوم: این‌که از لفظ «موجود» چیزى فهمیده نشود، یعنى وقتى مى‌گوییم:

«خدا، موجود است» تنها لفظ را بر زبان جارى مى‌کنیم و هیچ معنایى از آن نمى‌فهمیم. گروهى از متکلمان بر همین عقیده‌اند، و این سخن را به تمامى صفات خداوند-مانند: عالم، قادر و حىّ-تعمیم داده‌اند. امّا این فرض نیز باطل است، زیرا لازمۀ آن، تعطیل عقل و عجز آن از شناخت خداوند است و این، با آن‌چه بطور بدیهى در خود مى‌یابیم، ناسازگار است، یعنى چنین نیست که ما چیزى از موجودیت و هستى خداوند نفهمیم و این الفاظ براى ما کاملا مبهم و نامفهوم باشند.

بنابراین، همان فرض نخست صحیح است. یعنى از لفظ «موجود» هنگام اطلاق آن بر واجب، همان معنایى را مى‌فهمیم که از موجودیت دیگر پدیده‌ها مى‌فهمیم.