شناسنامه :


نام    :     تدریس کتاب بدایه الحکمه علامه طباطبایی

مدرس :    استاد امینی نژاد

شماره  :   جلسه ی دوم

موضوع :  ادامه پذیرفتن واقعیت موجود +  بداهت مفهوم  وجود

محدوده  : صفحه ی ششم کتاب بدایه  خط آخر تا صفحه ی دهم پایان فصل اول

شنیدن / دانلود صوت جلسه    


+نکته : نصف اول این جلسه ضبط نشده است . لذا می توانید از مطالب زیر استفاده کنید 


++  توصیه می شود برای فهم درست جلسه ابتدا شرح استاد شیروانی که در زیر آمده را بخوانید و بعد صوت جلسه را گوش دهید :


-تا ابنحا گفتیم که هیچ موجود سالمی مثل انسان و حیوان در طلب عدم وجود و عدم واقع نیست و به معدوم عکس العمل نشان نمی دهد

در ادامه می فرمایند :

متن - لکنه ربما اخطا فی نظره ، فرای ما لیس بحق حقا واقعا فی الخارج ، کالبخت و الغول .

- درست است که انسان در طلب حقیقت و واقعیت است و جز آنرا نمی طلبد . این زمانی است که عقل بر او حاکم باشد وگرنه اگر توهم او بر عقل او حاکم باشد ، موجودات غیر واقعی زیادی را در ذهن خود می سازد ، در طلب آنها می رود ، از آنها می گریزد و با آنها مرتبط می شود . در حلی که جز سراب نیستند . مانند شانس و غول

بعد می فرمایند :

متن -  او اعتقد ما هو حق واقع فی الخارج باطلا خرافیا کاالنفس المجرده و العقل المجرد .

- یا اینکه گاهی انسان دچار خطا می شود و موجوداتی را که واقعا وجود دارند و واقعی و حقیقی هستند را معدوم و خرافات می پندارد مثل نفس مجرد و عقل مجرد .

متن- فمست الحاجه ، باوء بدء الی معرفه احوال الموجود ، بما هو موجود ، الخاصه به . لیمیز بما ما هو موجود فی الواقع مما لیس کذلک و العلم الباحث عنها هو الحکمه الالهیه .

- پس چون انسان می تواند در تشخیص موجود از معدوم دچار خطا و اشتباه گردد لذا نیازمند به یک معیار و میزانی است تا حق را از باطل تمیز دهد . علمی که این معیار را به انسان می دهد حکمت الهی است .

نگاهى دوباره به تعریف، موضوع و غایت حکمت الهى

فالحکمة إلالهیّة هى العلم الباحث عن أحوال الموجود، بما هو موجود؛ و یسمّى أیضا الفلسفة الأولى، و العلم الأعلى. و موضوعه: الموجود بما هو موجود. و غایته: تمییز الموجودات الحقیقیّة من غیرها، و معرفة العلل العالیة للوجود، و بالأخصّ العلّة الأولى الّتى إلیها تنتهى سلسلة الموجودات، و أسمائه الحسنى، و صفاته العلیا، و هو اللّه عزّ اسمه.

پس حکمت الهى، که به آن «فلسفۀ نخستین» و «علم برین» نیز گفته مى‌شود، دانشى است که از احوال موجود مطلق را بحث مى‌کند، و موضوعش موجود مطلق، و غایتش عبارت است از جدا کردن موجود حقیقى از غیر حقیقى و شناخت علل عالیۀ وجود، بویژه علت نخستین (یعنى اللّه-گرامى باد نامش-که سلسلۀ موجودات به او منتهى مى‌گردد) و اسماء نیکو و صفات برتر او.

در این قسمت تعریف حکمت الهى، موضوع و غایت آن دوباره بیان شده است که شرح آن به تفصیل گذشت. فقط دو نکته جدید وجود دارد که باید توضیح داده شود. نکتۀ اول مربوط به نام‌هاى گوناگون حکمت الهى است و نکته دوم مربوط به تعبیر خاصى است که مؤلف بزرگوار-ره-در این قسمت در مورد غایت این فن بکار برده‌اند.

دربارۀ نکته اول باید گفت که براى این علم نام‌هاى گوناگونى بکار مى‌رود که هر یک بیانگر یکى از ویژگى‌هاى این فنّ مى‌باشد، مانند: فلسفۀ اولى، علم اعلى، علم کلى، الهیات و ما بعد الطبیعه. و چون مؤلف بزرگوار-رحمه اللّه-در این قسمت به دو نام از این نام‌ها اشاره کرده‌اند توضیح مختصرى دربارۀ آنها مى‌دهیم.

فلسفۀ اولى و علم اعلى

دربارۀ وجه نامگذارى این فنّ به «فلسفۀ اولى» و «علم اعلى» باید یادآور شد که واژۀ فلسفه در آغاز پیدایش، معنایى عام داشته و انواع مختلف دانش‌ها را فرامى‌گرفت.

فلسفه در اصطلاح شایع مسلمانان، نام یک فن خاص و دانش خاص نیست، بلکه

آنان همۀ دانش‌هاى عقلى را در مقابل دانش‌هاى نقلى از قبیل لغت، نحو، صرف، معانى، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه و اصول-، فلسفه مى‌نامیدند

مسلمانان، آن‌گاه که مى‌خواستند تقسیم ارسطویى را درباره علوم بیان کنند، کلمۀ فلسفه یا حکمت را بکار مى‌بردند. فلسفه نزد ایشان بر دو قسم است:

نظرى و عملى.

فلسفۀ نظرى دربارۀ اشیا چنان‌که هستند بحث مى‌کند، و فلسفۀ عملى دربارۀ افعال انسان چنان‌که بایسته و شایسته است، بحث مى‌کند. فلسفۀ نظرى بر سه قسم است:

١. فلسفۀ اولى (فلسفۀ نخستین) : شامل امور عامّه و الهیّات بالمعنى الاخص.

٢. فلسفۀ وسطا (فلسفۀ میانى) : شامل علوم مختلف ریاضى، مانند: حساب، هندسه، هیئت و موسیقى.

٣. فلسفۀ دنیا (فلسفۀ پایین) : شامل علوم طبیعى، مانند: سمع الکیان، کیهان‌شناسى، معدن‌شناسى، گیاه‌شناسى و حیوان‌شناسى.

مجموع این سه قسم، فلسفۀ نظرى را تشکیل مى‌دهد و فلسفۀ عملى نیز به نوبۀ خود تقسیماتى دارد.

علت آن‌که این فنّ را «علم اعلى» (دانش برین) نامیدند و آن را در صدر تقسیم بندى فوق قرار دادند و نیز نام «فلسفۀ اولى» را بر آن گذاردند، آن است که این فنّ نسبت به سایر فنون و علوم امتیازى خاص دارد و گویى یک سر و گردن از همۀ آنها بلندتر است. امتیاز این علم نسبت به سایر علوم در سه چیز است:

یکى آن‌که به عقیدۀ قدما از علوم دیگر برهانى‌تر و یقینى‌تر است.

دوم این‌که بر همۀ علوم دیگر ریاست و حکومت دارد، و در واقع ملکۀ علوم است، زیرا علوم دیگر به او نیاز کلى دارند و او نیاز کلى به آنها ندارد.

سوم این‌که از همۀ علوم دیگر کلى‌تر و عام‌تر است.

نظرى دوباره بر غایت حکمت الهى

در این قسمت اشارۀ دوباره‌اى به غایت فلسفه شده و دو چیز به عنوان غایت آن بیان شده است: یکى جداسازى موجود حقیقى از غیر حقیقى و دیگرى، شناخت علل عالیۀ وجود. پیش از این، دربارۀ جداسازى و تشخیص موجودات حقیقى از غیر حقیقى به تفصیل سخن گفتیم. اما دربارۀ شناخت علل عالیۀ وجود، به ویژه واجب تعالى که علت نخستین است، باید گفت: حکمت الهى به دو بخش عمده تقسیم مى‌شود: امور عامّه-که دربارۀ موجود مطلق و احکام و تقسیمات گوناگون آن بحث مى‌کند-و الهیات بالمعنى الاخص که از واجب تعالى و اوصاف سلبى و ایجابى و اسماى حسناى او سخن مى‌گوید.

در واقع آن‌چه تاکنون دربارۀ تعریف، موضوع و غایت حکمت الهى گفته شد، همه به بخش امور عامه مربوط مى‌شود-که دربرگیرندۀ حجم عمدۀ بدایة الحکمه است و یازده مرحله (بخش) از مراحل دوازده‌گانۀ آن را به خود اختصاص داده و تنها مرحلۀ دوازدهم دربارۀ واجب تعالى سخن مى‌گوید-و بخش دوم، علم جداگانه‌اى به‌شمار مى‌رود که باید آن را خداشناسى فلسفى نامید. موضوع این بخش -یعنى الهیات بالمعنى الاخص-واجب الوجود تعالى است و غایت آن، آشنایى با آفریدگار هستى، صفات و اسماى حسناى او مى‌باشد.

بخش اول
مباحث کلى وجود

الفصل الاوّل فى بداهة مفهوم الوجود

مفهوم الوجود بدیهىّ معقول بنفس ذاته، لا یحتاج فیه إلى توسیط شىء آخر؛ فلا معرّف له من حدّ او رسم، لوجوب کون المعرّف أجلى و أظهر من المعرّف. فما أورد فى تعریفه من أنّ «الوجود، او الموجود بما هو موجود، هو الثابت العین» او «الّذى یمکن أن یخبر عنه» من قبیل شرح الاسم، دون المعرّف الحقیقىّ.

على أنّه سیجىء أنّ الوجود لا جنس له و لا فصل له و لا خاصّة له بمعنى إحدى الکلّیّات الخمس، و المعرّف یترکّب منها، فلا معرّف للوجود.

١. بداهت مفهوم وجود

مفهوم وجود، مفهومى است بدیهى که تعقل آن نیاز به وساطت مفهوم دیگرى ندارد، یعنى «خودبه‌خود» درک مى‌شود؛ و لذا معرّف اعم از حدّ و رسم ندارد؛ زیرا معرّف باید مفهومى باشد روشن‌تر از معرّف، حال آن‌که مفهومى واضح‌تر از مفهوم وجود نیست. بنابراین، آن‌چه به عنوان تعریف وجود بیان کرده‌اند (مانند این‌که: وجود یا موجود مطلق عبارت است از آن‌چه خودش ثبوت دارد، یا آن‌چه خبر دادن از آن ممکن است) در واقع شرح اسم مى‌باشد. [لفظى به جاى لفظ دیگر بکار رفته، مانند کتاب‌هاى لغت.]

علاوه بر آن‌که-همان‌گونه که خواهد آمد -وجود، جنس و فصل و عرض خاصه‌اى که از کلیات خمس به شمار مى‌رود، ندارد، حال آن‌که معرّف از همین امور تشکیل مى‌گردد. بنابراین، وجود معّرف ندارد.

این فصل دربارۀ بداهت مفهوم وجود سخن مى‌گوید. باید توجه داشت که موضوع بحث در این فصل و نیز فصل دوم و سوم، همان «مفهوم وجود» است نه حقیقت عینى آن. توضیح مطالب این فصل را در طى چند امر بیان مى‌کنیم:

بداهت موضوع فلسفه در تصور و تصدیق

١. پیش از ورود در مباحث اصلى یک علم و پس از آشنایى با تعریف آن علم و بیان غایت و ذکر موضوع آن، باید موضوع علم اثبات شود تا دانشجو بداند آن‌چه در اطراف آن بحث و گفت‌وگو مى‌شود، در خارج تحقق دارد. بدنبال آن باید موضوع علم، تعریف شود تا هیچ ابهامى در آن باقى نماند و دانشجو تصویر کاملا روشنى از محور اساسى همۀ مسائل آن علم در ذهن خود داشته باشد.

پیش از این، گفتیم که موضوع این فنّ، موجود مطلق است؛ و نیز یادآور شدیم که چون اصل واقعیت، و این‌که به‌هرحال در این جهان، اشیایى تحقق دارند، بدیهى و مورد قبول هر انسان سلیم الذهنى است، موضوع فلسفه نیاز به اثبات ندارد و تصدیق آن بدیهى است. اینک مى‌خواهیم بگوییم: تصور موضوع فلسفه نیز بدیهى است، و براى تبیین آن، نیاز به تعریف کردن آن نیست.

تصورات بدیهى و نظرى

٢. یک مفهوم، در صورتى «بدیهى» خواهد بود که خودبخود و بدون نیاز به وساطت مفهوم دیگرى براى انسان روشن باشد، در برابر مفهوم «نظرى» ، که انسان

یک تصور اجمالى از آن دارد و تبیین کامل آن با کمک تجزیه و تحلیل آن مفهوم و به یارى مفاهیم بسیطترى که اجزاى آن مفهوم را تشکیل مى‌دهند، صورت مى‌پذیرد. 

بداهت مفهوم وجود

٣. مفهوم وجود یک مفهوم بدیهى و روشن است. هریک از ما تصور روشنى از مفهوم «هستى» و «بودن» داریم. در واقع کودک در نخستین مراحل رشد خود با این مفهوم آشنا مى‌شود. وقتى مى‌گوید: «مادر هست و یا مادر نیست» ، به خوبى «هستى» و «نیستى» را ادراک مى‌کند و لازم نیست توضیحى در این باره به او داده شود.

شاهد دیگر بر بداهت مفهوم وجود آن است که قضیۀ موجبه از مفهوم «است» و یا مفهومى که قابل تحلیل به آن است، تشکیل مى‌شود. و همان‌گونه که خواهد آمد، «است» ، «وجود رابط» مى‌باشد؛ و این بدین معناست که انسان هنگام تشکیل نخستین قضایا در ذهنش، با مفهوم وجود آشنا مى‌شود، البته با مفهوم حرفى وجود که پس از نظر استقلالى به آن، مفهوم اسمى وجود از آن بدست مى‌آید. 

در یک جمله باید گفت: نه تنها مفهوم وجود یک مفهوم بدیهى است، بلکه تصدیق به بداهت آن نیز، بدیهى مى‌باشد و نیاز به اثبات ندارد، و آن‌چه در تبیین این مطلب گفته شد و یا گفته خواهد شد، تنها براى تنبیه و یادآورى است.

تعریف حقیقى و تعریف لفظى

۴. گفتیم: مفهوم وجود، یک مفهوم روشن و بى‌نیاز از تعریف است؛ اکنون مى‌افزاییم: نه تنها مفهوم وجود به تعریف نیاز ندارد، بلکه اساسا «تعریف حقیقى» آن امکان‌پذیر نیست و آنچه در تعریف آن ذکر مى‌شود، در واقع «تعریف لفظى» و «شرح الاسم» ١است. براى توضیح این مطلب، ابتدا فرق میان تعریف حقیقى و تعریف لفظى را بیان مى‌کنیم و سپس اثبات مى‌کنیم که چرا «وجود» نمى‌تواند تعریف حقیقى داشته باشد.

تعریف حقیقى عبارت است از یک رشته مفاهیم که موجب شناسایى چیزى مى‌شوند. به عنوان مثال اگر کسى نداند که مثلث چیست؟ آنگاه به او گفته شود:

«مثلث شکلى است که سه ضلع و سه زاویه دارد» ، تعریف حقیقى خواهد بود.

تعریف لفظى آن است که معناى لفظى به وسیلۀ لفظ دیگرى بیان شود. مثلا به کسى که نمى‌داند غضنفر و عصفور یعنى چه؟ گفته شود: «غضنفر به معناى شیر، و عصفور به معناى گنجشک است» . آن‌چه در کتاب‌هاى لغت صورت مى‌گیرد از همین قبیل است. در تعریف لفظى، معنا و مفهوم-مثلا حیوان درّنده‌اى که ضرب‌المثل شجاعت است-در ذهن ما هست ولى نمى‌دانیم که فلان لفظ خاص -مثلا لفظ غضنفر-براى آن معنایى که در ذهن ما هست، وضع شده است یا نه.

کارى که تعریف لفظى مى‌کند آن است که رابطۀ لفظ با معنا را مشخص مى‌سازد و شنونده را آگاه مى‌کند که لفظ غضنفر براى آن حیوان چنانى وضع شده است، نه

آن‌که معنا و مفهوم جدیدى براى انسان فراهم سازد و بر اندوخته‌هاى تصورى او چیزى بیفزاید، برخلاف تعریف حقیقى که یک مجهول تصورى را معلوم مى‌کند.

تعریف حقیقى نداشتن مفهوم «وجود»

۵. اینک که فرق میان تعریف حقیقى و تعریف لفظى معلوم شد، مى‌گوییم: «وجود» نه تنها به تعریف حقیقى نیاز ندارد، بلکه اساسا تعریف کردن آن غیر ممکن مى‌باشد، به دو دلیل:

دلیل نخست : تعریف حقیقى باید مفهومى روشن‌تر از مفهوم مورد شناسایى (- معرّف) داشته باشد و این، یکى از شروط تعریف حقیقى است، درحالى‌که هیچ مفهومى روشن‌تر از مفهوم وجود نیست تا بتواند معرّف و شناساننده آن باشد.

دلیل دوم: تعریف حقیقى از جنس و فصل و عرض تشکیل مى‌شود، زیرا همانطورکه در منطق بیان شده است، تعریف حقیقى بر چهار قسم است:

١. حدّ تام: و آن، تعریفى است که از جنس قریب و فصل قریب تشکیل مى‌شود.

٢. . حدّ ناقص: و آن، تعریفى است که از جنس بعید و فصل قریب و یا فقط فصل قریب فراهم مى‌آید.

٣. رسم تام: که از انضمام جنس قریب به عرض خاص حاصل مى‌شود.

۴. رسم ناقص: که از انضمام جنس بعید به عرض خاص و یا فقط عرض خاص بدست مى‌آید.

با بررسى این اقسام، معلوم مى‌گردد که تعریف حقیقى از جنس و فصل و یا عرض خاص تشکیل مى‌شود. از طرفى، وجود، نه جنس دارد نه فصل و نه عرض خاص. زیرا این سه، از کلیات پنجگانه (-نوع، جنس، فصل، عرض خاص، عرض عام) مى‌باشند که مقسم آن، ماهیت است و وجود، در برابر ماهیت قرار دارد و مباین با ماهیت و همۀ اقسام آن مى‌باشد.

بررسى آن‌چه به عنوان تعریف وجود بیان شده است

۶. با توجه به مطالب پیشین، روشن مى‌شود که آن‌چه پاره‌اى از متکلمان به عنوان تعریف «وجود» ذکر کرده‌اند، تعریف لفظى مى‌باشد، نه تعریف حقیقى. اگر این تعاریف را تعریف حقیقى بدانیم دور لازم مى‌آید. این مطلب را با بررسى دو نمونه از این تعریف‌ها توضیح مى‌دهیم: 

تعریف نخست: «الوجود هو الثابت العین» . الف و لام در «العین» به جاى مضاف الیه قرار گرفته، و «عین» به معناى نفس است. بنابراین، «الثابت العین» به معناى «ثابت نفسه» مى‌باشد. حاصل این تعریف آن است که وجود چیزى است که خودش ثبوت دارد، بلکه همان ثبوت است، پس وجود یعنى آن‌چه عین ثبوت است، در برابر ماهیت که ثبوتش به واسطۀ ثبوت وجودش مى‌باشد.

دورى بودن این تعریف روشن است. در این تعریف، «وجود» به وسیلۀ «ثبوت» شناسایى شده، درحالى‌که «ثبوت» همان وجود است. در واقع، این دو، دو لفظ هستند براى یک معنا. 

تعریف دوم: «الوجود هو الّذى یمکن ان یخبر عنه» . یعنى وجود چیزى است که خبر دادن از آن امکان دارد، در برابر عدم که نمى‌توان از آن خبر داد. ١این تعریف نیز دورى است، زیرا واژۀ امکان در آن اخذ شده است و امکان، یعنى «سلب ضرورت از طرف وجود و عدم» . بنابراین، شناسایى مفهوم وجود متوقف بر شناخت امکان و شناختن امکان نیز منوط به دانستن مفهوم وجود است.