۴ مطلب با موضوع «دستنوشت» ثبت شده است

دستنوشت چهارم

آن چیزی که انسان را به حقیقت الحقائق عالم و وجود بی ظهور و نهایت دیالکتیک قرآن و وحدت عرفانی می رساند ، نفی و دفع استقلال و خودبینی و غیریت و کثرت و هوای نفس و دیگر تقیدات است . انسانی که خودش را کنار بزند تا حق ظهور کند و آرام آرام خودیتش را محو کند ، حق نیز آرام آرام به نحو وسیع تری تجلی می کند و حقیقت خلقت انسان بیشتر محقق می شود و چون به فنای کامل رسید و هیچ چیز از او باقی نماند ، هدف خلقت او به نحو اتم محقق می شود . و چون سالک بخواهد به آن مقام برسد باید دائم به خود لا بگوید و مخالفت دائم با خواسته های خود بکند و آنچه درجات و مقامات سلوک را ایجاد می کند همین مخالفت با خواسته های پست نفسانی است .

و معرفت نفس میسر نمی شود جز با کنار زدن وجودهای عدمی یعنی همان کالبدهای مادی . در معرفت نفس خودی شناخته می شود که عرشی است و راه رسیدن به آن خود ، ترک خود زمینی و اسفل السافلینی است . آن خود عرشی همان خداست . مقام احدیت است . لذا معرفت خود منجر به معرفت رب می شود . و کسی که به این معرفت رسیده باشد می تواند تقابل و اختلاف موجود را به نحو کامل ادراک کند .

دستنوشت سوم

انسان تا به مقام قطبیت عالم وجود نرسد ، حقیقت اضداد را درک نمی کند و کسی که به آن مقام نرسیده باشد ، ابدا نمی تواند امام دیگران باشد . لذا بنا بر عدالت خداوند ، یک امامی باید همواره موجود باشد وگرنه امکان هدایت برای انسان ها موجود نخواهد بود .

امام معصوم کسی است که عین مرکز دایره ی عالم است و مرکز تقابل همه ی موجودات و منبع فیض همه ی آنها . هیچ چیز در آن مقام همراه امام معصوم نیست و به دور از هر گونه شائبه ی کثرات و تقیدات می باشد . امام معصوم ، انسان کامل است و مظهر اتم همه ی صفات و اسماء خداوند تعالی .

و چون حضرت حجت (عج) را حضرت حق محجوب گرداند از خلایقش ، سالکان باید به اولیای رسیده به این مقام تمسک جویند و در طلب آنها باشند و هیچ کس دیگری جز مراد فانی در حق شده و باقی به بقای او گشته شایسته ی هدایت مردم نیست . چون فقط در آن مقام است که حقیقت عالم به نحو کامل و اتم و بدون هیچ اختلاطی بدست می آید و انسان به آن مقام نرسیده چگونه می تواند راهبری انسانی بکند به مقامی که هنوز خود نمی داند چیست . در حالی که وظیفه ی اصلی امام رساندن انسان ها به آن مقام است !

دستنوشت دوم

کسانی که با دیالکتیک قرآنی و وحدت عرفانی عالم مخالفت می کنند ، در واقع دارند کفرشان را برملا می سازند . دیالکتیک قرآنی همان اختلاف بین موجودات عالم و تقابل اختلافی آنها در یک نقطه است که آن نقطه مقام فنای موجودات می باشد .

ابلیس نیز از سجده بر همین خلافت انسان بر روی زمین و همین حقیقت دیالکتیکی ممانعت کرد . دیالکتیکی که در ذات عالم نهفته است و اگر موجود نباشد ، عالمی نخواهد بود . لذا از مقام قرب خداوند مهجور گشت و محجوب آن منزل والا مقام گردید و مغبوض خاص و عام شد .

پس کسانی که مخالف این دیالکتیک و حقیقت تقابلی عالم شوند ولو از روی سهو ، در مقام ابلیس اند و هیچ وقت به بارگاه ربوبی حضرت ذو الجلال و الجمال راه نیابند . پس اولین شرط ورود تصدیق آن حقیقت است !

دستنوشت اول


إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ


اولی الالباب کسانی اند که به مغز وحدت عرفانی و دیالکتیک قرآنی رسیده اند و از بهشت و جهنم فارغ شده اند و از کثرات و به وحدت رسیده اند .

بین شب و روز هیچ خصومت و تضاد انتقام جویانه و خصمانه و از روی دشمنی وجود ندارد که یکی بخواهد دیگری را کنار بزند تا خود باشد . بلکه اینها خلیفه ی همدیگر هستند و به نحو کاملا عاشقانه و از روی حکمت ناب خداوند ، خلف همدیگر واقع می شوند و اگر تضادی مشاهده شود میان شب و روز و تقابلهای دیگر عالم ، از ناحیه ی انسان است و نه صرفا حقیقت آنها !

تنها چیزی که در بود و نبود آنها شکل می گیرد ، تغییر موضع و درجات ظهور و بروز و اختفای آنهاست . یکی چون بیاید آن یکی در طرف دیگر زمین هست ، نه اینکه نابود شود . امکان ندارد یکی باعث نابودی دیگری شود و این اختلاف نمونه ی خوبی است برای دیگر اختلاف ها . تا زن باشد مرد نیز هست و برعکس ، تا بالا باشد پایین نیز هست و برعکس ، تا دنیا باشد ، آخرت نیز هست . بدون یکی آن دیگری معنای خود را از دست می دهد و چون کل عالم دایره ای شکل است از نظر معنا ، و هر چیزی یک تضادی دارد به مرکز دایره ی عالم امکان نابودی یک طرف تقابل طرف دیگر را ، ممتنع است  . مثل روی سطح دایره نقطه ی تقابلی وجود دارد که اگر قطر دایره را رسم کنیم ، آن طرف دایره می افتد . در همه جای این دایره و حتی درون آن ، تمام نقاط یک نقطه ی تقابلی نیز دارند که نقطه ی تقارن آنها همان مرکز دایره است . در خود مرکز دایره دیگر هیچ تقارنی موجود نیست و اصلا چیزی موجود نیست ! آن مقام ، مقام حقیقت محمدیه و مقام احدیت است .

اما باید به این نکته دقت کرد که این تقابل ، تقابل خصمانه نیست بلکه تقابل اختلافی است ، یعنی یکی می آید جای دیگری می نشیند و در آن حکمتی است و عشق در تار و پود این تقابل و اختلاف نهادینه است .

و اصولا اگر تقابلی موجود نباشد ، دایره ای موجود نخواهد شد و اگر یک نقطه ی تقابل از بین برود و فرض کنیم یکی از نقاط ، نقطه ی مقابل خود را حذف کند ، واضح است که ذات دایره ی عالم تغییر می کند و عالم تبدیل به چیز دیگری می شود !