فصل اول آنکه پیش از اکمال معرفت و محکم ساختن آن بهوسیله عبادات شرعیه شروع در مجاهدت و ریاضت کند گمراه و گمراهکننده است.
عبادت چند قسم است: بدنى و قلبى ، آشکارا و پنهان :
نخستین که قوانین شریعت است به پیروى صاحب شریعت تحقق یابد و گردن نهادن بر اوامر و نواهى او و بجاى آوردن آنچه پیامبر دستور فرموده است، و ایمان بدانچه خداوند حکم فرموده و تصدیق وعدهها و وعیدهاى شارع براى فرمانبرداران و عصیانگران و امید داشتن ثواب فراوان و مزد نیکو درباره آنکه پیروى حق کند و به مولاى خود پناه برد و خواهش تقرب به خداوند سبحان داشته باشد. و همچنین ایمان به دیگر امورى که پیامبر و اوصیایش- علیهم السلام- ذکر نموده و از طرف خداوند- جلّ و علا- خبر دادهاند که مورد رضایت اوست، مانند تمامى کارهائى که موجب تقرب فرد بسوى خداست، از عبادتها و طهارتها و روزه و زکات و حج و جهاد و رفتن به زیارت اعتاب مقدسه و اقرار داشتن به کتابهاى خداوندى و پیامبران و ملائکهى او و وحى و دیگر احکامى که ازین قبیلند. و همچنین تضرع و زارى بسوى خدا در اجتماعاتى چون جمعه و دیگر جماعات و هنگام ظهور آیات.
دومین عبادت، عبادت ذاتى است و بندگى حکیمانه و فرمانبرى ملکوتى که مهمترین بخش آن شناخت حق و پس از آن شناخت مقربین و پیامبران و اوصیاى پاک اوست و معرفت یافتن بر چگونگى بعثت پیامبران و نزول کتب آسمانى و شناخت نفس انسانى، و دریافت اینکه پس از معاد آنکه به راه معرفت و سداد رفته باشد در شمار ملائکه مقدس درآید و آنکه پیرو هواى نفس بوده و از راه راست منحرف گشته است در زمره حیوانات و شیاطین خواهد بود.
و همچنین در سلک این عبادت است شناخت دو معاد روحانى و جسمانى، و احوال اصناف مردمان در روز قیامت آنچنانکه در رموز الهى و نبوى و سخنان و مواعظ اولیایش بتفصیل گفته شده است.
و پس از آن پرداختن به اعمال و عباداتى که بر مبناى این معارف انجام گیرد و جهت آنها بسوى سه هدف خواهد بود:
اول ترک توجه به هرچه جز حق است. و درین راه یاور زهد حقیقى است و پرهیز از هر خاطرى که بر سالک روى آرد و او را بسوى غیر حق مایل گرداند و به بهشت سافلش رهنمون شود.
دوم بکارگیرى قواى نفسى و بدنى در راهى که این قوا بخاطر آن خلق شدهاند، و استفاده از همه در امورى که مناسب امر قدسى باشند، تا به همراه قلب در اثر عادت یافتن از میدانگاه غرور و نابودى بسوى جناب حق و منبع خیر و سرور کشیده شود.
و یاور این راه شنیدن موعظتها و خطابههاى متألّهین است، عباراتى رسا که از دهانى پاک به گوش رسد؛ چه اثر اینگونه خطابهها در ترغیب و ترهیب بیش از برهان است، چون نفس را با لطفى خاص به حرکت آرد.
سومین صیقلى کردن نهانگاه انسانى است تا قابل تجلیّات حق شود و نفس چون آینهاى زنگار زدوده گردد که بسوى حق گرفته شده، و دستیار درین مرحله فکرى لطیف و عشقى عفیف است.
نیز فرمود:
«دو کس پشت مرا شکستند: عالم بىباک و بدتر از او
نادان مقدس مآب».
و شاعر گوید:
عالم بىباک فسادى بزرگ است
و بزرگتر از او جاهل مقدس مآب است
این دو عالمیان را فتنهاى سترگند
براى آنکه در دین خود به اینان تمسک جوید
توضیح بیشتر
کسانى که درین زمانه خویشتن را به مقام مرشدیت و خلافت منصوب نمودهاند، احمقهائى ناآشنا به روشهاى معرفت و رستگارى و استکمال نفس و مستقیم داشتن آنند. بیشتر اینان بدین باورند که صور ادراکیه را باید نفى نمود و درهاى معارف و علوم که مثالهاى موجودات خارجیهاند بسته باید؛ بدین گمان که این کارها جوینده را از اینها دور ساخته و توجه او را بسوى مبدا فیّاض معطوف مىدارد، و ندانستهاند که اصولا بازداشتن کامل وسائل ادارکى و قواى عقلى و وهمى و خیالى از کارها و آثارشان نشدنى است، و همچنین درنیافتهاند که بازداشتن آنان از بدست آوردن کمالاتى که برایشان مىتواند وجود داشته باشد، موجب توجه آنها بسوى صورتهاى درهمى است که قوهى خیال آنها را مىسازد. و به راستى که این روش چیزى جز ظلم و وبال و گمراهى و گمراهسازى نیست، و با اینهمه این امور را مکاشفه مىپندارند.
پندارى پوچ
گروهى از بیکارگان بىهمّت مجاهدت و ریاضت و پرداختن به طلب علوم حقیقى و کسب معارف یقینى را سخت دیده و نفوسشان- بجهت قصورى که از درک حقائق و انحطاطى که از رسیدن به آنچه خواستهى اصفیاء و علماست دارند- به آنان اجازهى اعتراف به حق بودن علوم و برترى مرتبهى علماء را نمىدهد، و بلکه در اثر خبث فطرت و ناپاکى گوهر خویش بدین گمانند که حقیقت هیچچیز بر کسى معلوم نتواند شد و علوم خود موانعى در راه وصولند.
اینها درنیافتهاند که علم صفت سرور پیامبران و برترین عمل اوصیاست، و بدون شک بخش بزرگى از صفات مؤمنین را تشکیل مىدهد، و میوهایست که از مجاهدتهاى تقواپیشگان به بار آمده است و نتیجهى ریاضتهاى عبادتگران است. و جهل و گمراهى، زمانى که همراه عناد و اصرار و ریاستطلبى باشد، از زهرهاى کشنده و خبائث دورکننده از قرب خداوند تعالى است که دارندهى خود را در سلک شیاطین کشد؛ و از درهائى است که به آتش فروزان خداوندى باز مىشود، آتشى که در سینهها شعله زند؛ همچنانکه معارف و خویهاى نیکو و آداب پسندیده درهائى بازشده به نعمتهاى بهشت و جوار خداى رحمانند.
پس جهل و اصرار و برترىجوئى و استکبار و دیگر باورهاى پست و فکرهاى فاسد آتشهائىاند که در نفوس باوردارندگانشان شعله مىکشند و در قلبهاى آنان فروزانند و تا روز موعود دردزا و تا اجل مشخص عذابگر اویند و در آن روز نیز وى را به سرازیرى دوزخ افکنند.
و خویهاى ناپسند امراض نفوس و بیمارىهاى قلبهایند، چرا که چون بیماریى بر زندگى جاویدان عارض مىشوند، و کجا توان چنین مرضى را با امراضى که جز زندگى بدن را از بین نمىبرد قابل مقایسه دانست. و وقتى لازم مىبینیم براى تنظیم روشهاى معالجه و حفظ تندرستى و دفع بیماریها توجه پزشکان بدنى شدت گیرد- درصورتىکه آنچه در نتیجهى این بیمارى از دست مىرود جز زندگى فانى نمىباشد- پس لازمتر است توجه طبیبان نفوس که انبیاء و اولیاء- علیهم السلام- اند براى ضبط روشهاى علاج امراض نفوس شدت بیشترى پذیرد. و بزرگترین مرض نفوس نادانى است، خصوصا اگر جاگیر شده باشد که زندگى جاویدان را سخت به خطر افکند.
یادگیرى و پىجوئى این روشها براى هر عاقلى واجب عینى است. و مبتلایان بدین بیمارى نفس آزار و قلب افشار را بیشتر کسانى تشکیل مىدهند که یاد خدا را واگذارده به غیر خدا سرگرم گشتهاند، و از شناخت خداوند و چگونگى صفات و افعال او و اینکه چگونه وجود را بر بهترین نظام و محکمترین ترتیب استوار ساخته، روگردانند.
ذکر خدا- آنچنانکه گروهى از موحدنمایان مىپندارند- تنها به گفتن زبان و حروف و اصوات نیست، چرا که این توحید لفظى است و احدى را در عالم آخرت و صقع ربوبى فایده نبخشد، و حتى فایدهى آن از عالم گفتهها و شنیدهها فراتر نرود. و در علومى که تحقیق دربارهى علل و غایات نمایند، ثابت شده است که غایت هر چیزى همجنس و مشابه آن تواند بود، پس غایت توحید شنیدنى همان مجرد شنیدن است که فقط کمال و زینتى براى گوشهاست، همچنانکه خویشتن را موحد نمایش دادن نتیجهاى جز نمایشگرى ظاهرى ادعا، که توحیدنمائى است، ندارد و از حقیقت و روح معنى آن بدور باشد.
«سمعه» و «ریا» دو میوهاند که از توحید لفظى و صورى به بار آیند و دارندهى آنها نفعى جز در حد دیگر امور محسوسه و جسمانى و اشیاء پست و حیوانى نبرد که اینها وسائل زندگى در دنیایند و انسان را به مطالب حسى و لذتهاى فانى قواى بدنى رسانند.
توضیحى دربارهى ذکر
از کلماتى که چون داراى معانى متعددى هستند براى بسیارى موجب مغالطه شده است، لفظ «ذکر» و «تذکیر» است. خداوند تعالى مىفرماید : «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ».
در مدح مجالس ذکر نیز اخبار زیادى وارد گشته است، از جمله روایت شده که حضرت رسول (ص) فرمودند: «خداوند را سواى ملائکهى خلق ملائکهاى هستند که در هوا در گردشند و چون یکى از آنان مجالس ذکر را ببیند دیگران را صدا زند: بسوى آنچه در جستجویش هستید، بشتابید. پس نزد آنان روند و بر آنان حلقه زنند و گوش دارند؛ خدا را ذکر کنید و نفسهاتان را».
هدف از ذکر شناخت حق است و آگاهى بر حقیقت نفس و عیبهاى آن و آفتهاى اعمال و آنچه که موجب فسادشان شود. و همچنین شناخت الهامات حق و چگونگى جلب آنهاست، و کیفیت کوتاهى بندگان در ستایش و رضا به قضا و قدرش؛ و شناخت پستى دنیا و عیبها و گذرانى و فناى آن و کوتاهى عمرش؛ و همچنین توجه به سنگینى امر آخرت و ترسهاى آن و درجات نفوس بعد از مرگ و احوال آن، معنى ذکر حقیقى همین است
درین گفتار که از شناخت حق و صفاتش و علم نفس و علامات آن به «ذکر» تعبیر کردیم، رازى پنهانى است که عارفان به کمک ذوق خود توانند دانست و نادانان و عارفنمایان را بدان راهى نیست.
این است ذکرى که در شرع مدح شده و عقل آن را ستوده و برهان کشفى بر آن دلالت دارد، و احادیثى در تحریص بر آن وارد گشته است. چنانکه در حدیث ابى ذر- رضى الله عنه- آمده است: «مجلس ذکرى برتر از هزار رکعت نماز است، و حضور مجلس علم برتر از حاضر شدن بر هزار جنازه است. کسى پرسید: اى پیامبر خدا! از قرائت قرآن هم؟ فرمود: آیا قرائت قرآن بدون وجود علم نفعى دارد؟».
دغلبازان و بیکارگان اینگونه احادیث را عنوان نموده و حجتهائى براى تزکیهى نفوس خود ذکر مىکنند و کلمهى «ذکر» را به خرابات خود منتقل کردهاند و از آنچه که بعنوان ذکر ستوده شده غافل مانده و فقط به سروصدا و الفاظ سرگرم گشتهاند و قصهها و حکایات و شطحیات و طاماتى که درین روزگار واعظنمایان و قصهگویان بدان پردازند.
آنچه عامه متصوفه و گویندگان بىمایه درین زمانه بدان خو گرفتهاند
سخنان ظاهرفریب شعرى است که استفادهى فراوان از آن در موعظهها نکوهش شده است،
خداوند تعالى فرماید : «شعرا را گمراهان پیروى کنند، آیا نمىبینى آنان خود
به هر وادى حیرت سرگشتهاند»، و فرماید : «او را شعر
نیاموختیم».
نقل مجالس این گروه اشعار است، شعرهائى در توصیف زیبائى معشوقان و دلربائى محبوبان و لذت وصال و درد فراق آنان؛ درصورتىکه بیشتر حضار این مجالس سفلگانى از عوامالناسند با قلبهائى آکنده از شهوات و درونهائى از لذتگیرى و توجه به صورتهاى زیبا جدا نشدنى. به همین سبب خواندن اشعارى چنین با آهنگهاى مخصوص جز برانگیختن آن شهوتهاى پنهان و بیماریهاى مزمن، که در درون آنان ریشه دوانیده است، کارى نمىکند.
گفته شده نمایشگر سماع در نفوس جرقه و آتشگیر است. سماع در هرکسى آنچه را در درون او جا گرفته است به هیجان آرد، و در آن عامى بیچاره که نفسى مریض و همتى ناقص دارد آتشهاى شهوات از زیر خاکستر بیرون آمده و شعله کشد، درینجاست که اینان به وجد آیند و این را محبتى الهى و عبادتى دینى انگارند.
خداوند رویهاشان با آشکارسازى فضائحشان در دنیا و آخرت سیاه، و خبث باطن و نادرستى پنهانگاهشان در هر دو موقف ظاهر سازد.