۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقامات معنوی» ثبت شده است

مقامات معنوی - مقام دهم - مومنون

1 - اشاراتی به معانی

مؤمن: شخص تسلیم توأم با اطمینان به خداوند، عقیده داشتن به حق، باور دار به دین و لوازم آن.


2- اشاراتی از قرآن

1-و علی الله فلیتوکل المؤمنون: و مؤمنان باید بر خدا توکل کنند. (آل عمران : 122)

2- و المؤمنون بالله و الیوم الاخر اولئک سنوتیهم اجراً عظیماً: و آن مؤمنان که به خدا و روز واپسین ایمان می­آورند، به همه آنان زودا که پاداشی سترگ دهیم. (نساء: 162)

3- انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم: مؤمنان تنها آن کسانی اند که چون یاد خداوند پیش آید دلهایشان بیمناک می­شود. (انفال: 2)

4- و الذین اووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقّاً : کسانی که به آنان (مهاجرین ) پناه داده و یاری رسانده اند به راستی مؤمن اند. (انفال: 74)

5- قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون : بگو انجام دهید به زودی خداوند و پیامبرش و مؤمنان کار شما را خواهند دید. (توبه:105)

6- قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون : بی گمان مؤمنان رستگارند هم آنان که در نماز خویش فروتنند.( مومنون: 2-1)

7 – انما المؤمنون اخوه فاصلحوا بین اخویکم : جز این نیست که مؤمنان برادرند پس میان برادرانتان را آشتی دهید.( حجرات: 10)

مقامات معنوی - مقام نهم - شفاعت

- شفاعت

 
1- اشاراتی به معانی

شفیع: میانجی گر، پا در میانی کردننده، خواهش گر، وساطت گر.

 
2- اشاراتی از قرآن


1- ما من شفیع الاّ من بعداذنه:هیچ میانجیگری درکار نیست مگر بعد ازاذن او (خداوند). (یونس: 3)

2- من یشفع شفاعهُ حسنهُ یکن له نصیب منها: هرکس میانجی گری نیکویی کند بهره ای از آن

می ­برد. (نساء:85)

3- لا یملکون الشفاعه الا من اتخّذ عند الرحمان عهداً: اختیار میانجی گری ندارند جز آن کس که از خداوند بخشنده پیمانی گرفته باشد. (مریم: 87)

4- یومئذٍ لا تنفع الشفاعه الاّ من اذن له الرحمان: در روز قیامت میانجی گری سود ندارد مگر میانجی گری کسی که خداوند بخشنده بدو اجازه داده است. (طه: 109)

5- و لا یشفعون الاّ لمن ارتضی: آنان (انبیاء ) جز برای کسی که خداوند از او خرسند باشد

میانجی گری نمی­ کنند. (انبیاء:28)

6- من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه : کیست که جز به اذن وی نزد او شفاعت آورَد. (بقره : 255)

 
3-اشاراتی از احادیث

 

۱ نظر

مقامات معنوی - مقام پنجم - عابدین

اشاراتی به معانی


عابدین: پرستندگان، پرستش کنندگان.

 
اشاراتی از قرآن


1-ایاک نعبد و ایاک نستعین: تنها تو را می­پرستم و از تو یاری می­ جوییم. (فاتحه:5)

2-واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین: پروردگارت را پرستش کن تا تو را یقین بیاید.(حجر: 99)

3-بل الله فاعبدو کن من الشاکرین: بلکه خدا را بپرست و از سپاسگزاران باش.(زمر:66)

4- قال المسیح یا بنی اسرائیل اعبدوا الله ربی و ربکم: مسیح (ع) گفت: ای فرزندان اسرائیل! پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستید.(مائده: 72)

5-الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شیء فاعبدوه: خداوند پروردگار شماست هیچ معبودی جز او نیست، آفریننده هر چیزی است پس او را بپرستید.(انعام: 102)

مقامات معنوی - مقام چهارم - مهتدین


1-اشاراتی به معانی


مهتدی: رهیاب، هدایت شده به راه راست، کسی که راه هدایت را می­پیماید، هدایت یافته.

 

2-اشاراتی از قرآن


1-ومن یهدالله فهو المهتدی   کسی را که خداوند راهنمایی کند پس او ره یافته است.(اعراف: 178)

2-ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین.بی­گمان پروردگارت به آنان که از راه او گم گشته اند و به هدایت یافته گان، داناتر است. (قلم :7)

3-اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون.بر  ایشان (صابران) از پروردگارشان آمرزش ها و بخشایشی است و آنانند که رهیافته اند.(بقره : 157)

4-اولئک لهم الامن و هم مهتدون.(آنانی که ایمان آورده اند و ایمانشان را به هیچ ستمی نیالوده اند) امن و آرامش دارند و رهیافته اند.(انعام:82)

5-اتبعوا من لا یسئلکم اجراً و هم مهتدون.از کسانی که پاداشی از شما نمی­خواهند و خود هدایت یافته اند، پیروی کنید.(یس:21)

6-اولئک الذین هدی الله فبهداهم اقتده. آنان (پیامبران ) کسانی هستند که خداوند راهنمایی شان کرده است، پس ، از رهنمود آنان پیروی کن.(انعام:90)

مقامات معنوی - مقام سوم - مسبحین

 

1.اشاراتی به معانی

مُسَبِّح: ستاینده، ستایش کننده، نیایش­گر.

 

2.اشاراتی از قرآن

1- و انّا لنحن المُسبّحون: ماییم که خداوند را به پاکی می­ستاییم. (صافات: 166)

2- فلولا أنّه کان من المُسبّحین: اگر او (یونس) از نیایش­گران نبود (بی­گمان در شکم آن ماهی تا روز قیامت می­ماند. (صافات: 143)

3- و ان من شیء الّا یسبّحُ بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم: هیچ­چیز نیست مگر اینکه او را به پاکی می­ستاید امّا شما ستایش آنان را در نمی­ یابید. (اسراء: 44)

4- و اذکر ربّک کثیراً و سبّح بالعشی و الابکار: پروردگارت را بسیار به یاد آور و در پایان روز و پگاهان (صبح­گاهان)به پاکی بستای. (آل­ عمران: 41)

5- سبّح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب: پروردگارت را پیش از برآمدن خورشید و پیش از غروب با سپاس به پاکی بستای. (ق: 39)

مقامات معنوی - مقام دوم - منفقین

1.اشاراتی به معانی


انفاق: بخشیدن، دادن و بخشیدن مال و دارایی به کسی.

 

2.اشاراتی از قرآن


1- و ما انفقتم من شیء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین: هر چیزی را (در راه او) ببخشید او جایگزین می­کند و او بهترین روزی دهندگان است. (سبا: 39)

2- والذین صبروا ابتغاء وجه ربّهم و اقاموا الصلوه و اُنفقوا ممّا رزقناهم سراً و علانیه: آنان که در پی خشنودی پروردگارشان صبر پیشه می­کنند و نماز برپا می­دارند و از آنچه ما روزی آنان کرده­ایم پنهان و آشکار می­بخشند. (رعد: 22)

3- فالذین آمنوا منکم و انفقوا لهم اجر کبیر: آنان که از شما ایمان آوردند و بخشش کردند، برای آنان پاداش بزرگ است. (حدید: 7)

4- لن تنالوا البرّ حتی تنفقوا ممّا تُحبّون: هرگز به (حقیقت) نیکی دست نخواهید یافت مگر از آنچه دوست دارید به دیگران ببخشید. (آل­ عمران: 92)

5- و ما تنفقون إلّا ابتغاء وجه الله و ما تنفقوا من خیر یوفّ الیکم: و نمی­بخشند جز برای خشنودی خداوند و هر دارایی که ببخشید از خوبی ها، پاداش آن را تمام به شما باز می­گردانند. (بقره: 272)

6- و اَنفقوا من ما رزقناکم من قبل أن یاتی احدکم الموت: از آنچه روزیتان کرده­ایم (در راه خدا) بخشش کنید پیش از آنکه مرگ هریک از شما در رسد.(منافقون: 10)

7- مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبّهٍ انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مائه حبّهٍ و الله یضاعف لمن یشاء: مثل (بخشش) آنان که دارایی­های خود را در راه خدا می­بخشند چون دانه­ای است که هفت خوشه برآورده باشد و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند برای هرکه بخواهد آن­را چند برابر می­کند. (بقره: 261)

 

3.اشاراتی از احادیث

1- علی (ع) (در سفارش به فرزندش حسن (ع)): در حقیقت از دارایی تو همان متعلّق به توست که برای آخرتت پیش فرستی و آنچه پس از خود بگذاری، از آنِ وارث است. (تحف العقول ص83)

2- امام صادق (ع): انفاق کن و به عوض یقین داشته باش. (بحار الانوار 96 /130)

3- امام علی (ع): کسی که مالی را انفاق نکند، آن مال (درواقع) به او روزی نشده است. (غررالحکم ح7544)

4- امام صادق (ع): هیچ بنده­ای نیست که از خرج کردن یک درهم در راهی که حقّ آن است دریغ ورزد، مگر اینکه دو درهم به ناحق خرج کند. (الکافی 3 /504)

5- امام کاظم (ع): هرکس یک حق از (حق) خداوند عزّوجل را دریغ ورزد ، دو چندان آن را به انفاق در راه باطل می­دهد. (الکافی 3 /506)

6- امام زین­ العابدین (ع): از خصلت­های مؤمن، انفاق کردن در حال تنگدستی است. (تحف العقول ص282)

7- پیامبر (ص): ای بلال! انفاق کن و از خداوند صاحب عرش، ترس تنگدستی نداشته باش. (میزان الحکمه 12 /388)

8- پیامبر (ص): مردم همه عیال (نان­خور) خدایند محبوب­ترین کس در پیشگاه خدا آن است که به عیال خدا(مردم) انفاق بیشتر کند. (بحار 93 /118)

9- امام علی (ع): همانا انفاق کردن مال در طاعت خدا بزرگترین نعمت است. (جامع احادیث الشیعه 17 /86)

10- امام باقر (ع): هیچ بنده­ای نیست که از انفاقی که خدا را خشنود کند بخل ورزد جز آنکه گرفتار شود که چند برابر آنرا در مصرفی که خدای را خشمگین کند، خرج نماید. (آثار الصادقین 24 /72)

 

4.نکته ها

-  بدان که انفاق مال و دارایی وقتی بر بنده آسان شود که آن­را امانت و عاریت دردست خود بداند و در حقیقت مالک اصلی او را حق بداند. چون وقتی بنده خود را مالک حقیقی چیزی بداند، تدبیر و تقدیر آن­را نفس به عهده گرفته پس منع و عطاء برایش مشکل می­شود. و اگر از مالک الملوک بداند، گرفتن و بخشیدن برایش آسان است.

و به تعبیر دیگر وجود و عدم مال برای او یکسان بوده و بخشیدن را تدبیر حق می­داند و گیرنده را در معنا «دست خدا» می­یابد.

گرچه می­شود گفت: دارایی­ ها در معرض امتحان هستند و منفق از بخل پاک می­ماند و به هنگام عطا کردن مسرور است.

-  به هنگامی که انگیزه­ای از خیر در باطن منفق می­جوشد سبب می­شود فرصت را برای عطا غنیمت بشمرد، چه آنکه وسوسه نفس اماره موجب می­گردد از سرعت فعل خیر کاسته گردد.

یکی از حربه­های نفس این است مثلاً می­گوید:« فعلاً سائلی به تو مراجعه نکرده و دست را برای گرفتن دراز نکرده تو هم صبر کن شاید سائلی پیدا شود بعد انفاق کن.»

در حالی­که وقتی کسی سؤال و درخواست می­کند آبروی خود را در معرض گرفتن می­گذارد پس این تعلل به صبر کسی که صفت انفاق ملکه ­اش شده است به صواب نیست.

-  در وظایف شخص معطی و آثار باطنی آن فرموده­اند که : انفاق مخفیانه بهتر است و گفته­اند: به نوعی که دست چپ از دست راست باخبر نشود.

و دیگر آنکه: متاعی که می­دهد را، بسیار نپندارد که راه و روزنه­ای برای مداخله نفس پیدا نشود. دیگر آنکه: آنچه را عطا می­کند بهترین باشد تا به مقام نیکان برسد، چنانکه خداوند (در سوره آل ­عمران: 92) اشاره بدان کرده است.

و آنچه موجب برکت و فرّ می­شود این است که متاعی که داده می­شود طیب و پاکیزه باشد. (بقره 267)

و دیگر در دادن مال منّت نگذارد که اجر و آثار آن کم شود یا اصلاً محو شود چه آنکه فقیر آبرومند بوده و نزد خداوند دارای شرافت است. (بقره: 264)

-  چون بخشیدن آثار دارد از جمله: دفع بلایا، جذب مضاعف نعمت، آمرزش گناهان، نجات از آتش و ...، پس وقتی منّت نهاده می­شود این آثار کم­رنگ یا بی­رنگ شده و این از آفات انفاق است.

-  خداوند در سوره فرقان (67) می­فرماید: «(بندگان خاص) و کسانی هستند که چون انفاق کنند، اسراف نکنند و بخل هم نورزند، بلکه میانه­رو و معتدل باشند.»

در این آیه برای کمال مُعطی دو فاکتور عدم اسراف از یک طرف و بخل نورزیدن از طرف دیگر سفارش شده است و بهترین سیره برای همگان اعتدال است که جایگاهی بسیار شریف داشته برای کسی که رونده بر این طریق باشد.

-  خداوند ناظر بر نیات و اعمال بندگان است و ملائکه مأمور بر نوشتن اعمال هستند. اگر منفق بداند که همه­ چیز در منظر ناظر است پس کیفیت در عطا را بالا می­برد. مثلاً منتظر نمی­ ماند تا سائل از او تشکر کند و یا انفاق را فاش نماید. مهم­ترین نکته در عطا، کمیت نیست بلکه کیفیت دارای آثار است و توجه عطاء کننده به آن، کاربرد بالایی را نصیب او می­کند.

-  افرادی که ایثارگرند و اهل توکل، بخشیدن برای آنها عادی است چون این صفت ملکه آنان شده و زینت باطنی پیدا کرده و دستشان ید الهی می­شود.

-  امام سجاد در« نیایش 20 صحیفه سجادیه به خداوند عرضه می­دارد: بار خدایا! ... بر دارایی من برکت بیفزای چون انفاق می­کنم راه درست را به من بنمای.»

امام (ع) به ما می­آموزد که راه صحیح را باید انتخاب کرد و این به تعلیم حاذق و کسی که بخشندگی ملکه­ اش شده است می­تواند بود.

-  در سیره عملی امام رضا (ع) نوشته ­اند که وقتی از مدینه به طرف ایران آمدند، نامه­ای برای جوادالائمه (ع) نوشتند، که در بخشی از آن آمده: «شنیدم غلامان تو، وقتی سوار می­شوی، تو را خارج می­کنند از در کوچک، آن­ها بخل می­کنند و می­خواهند تو به کسی چیزی ندهی. به حق من بر تو که بیرون رفتن و داخل شدنت نباشد مگر از در بزرگ وقتی سوار شدی همراه خود طلا و نقره بردار و هیچ­کس از تو سؤالی نکند مگر آنکه به او عطا نمایی و از عموهای تو هرکس از تو سؤالی کرد کمتر از پنجاه دینار به او مَده و اگر بیشتر خواستی بدهی اختیار با تو است.

من اراده کردم به این امر اینکه خداوند مقام تو را رفیع فرماید، پس انفاق کن و مَترس که خداوند بر تو سخت گیری فرماید.» (بحار الانوار 50 /102)

-  در سوره بقره (آیه 195) خداوند فرمود: «در راه خدا انفاق کنید و خود را به دست خود به هلاکت نیندازید و احسان نمایید که خداوند نیکوکاران (محسنین) را دوست دارد.»

مصداق محسن بودن، انفاق است امّا امساک و ترک انفاق لازمه ­اش هلاکت نفس است که نهی از آن شده است.

و از مصادیق هلاکت آن است که انفاق می­کند امّا با ریا و خودنمایی و فخرفروشی و منّت­گذاری همراه است که این نمونه از مصادیق هلاکت است که اهل بصیرت آنرا در می­یابند.

آنچه از مضامین مطالب طریقتی و معنوی به دست آمده آن است که اگر منفق تنگدست باشد و با این حال، بخشش کند تأثیر بسزایی در رشد و کمال ایمانی و معنوی و ازدیاد برکات اُخروی و صفای باطنی دارد.

چون وقتی کسی تنگدست می­شود نفس امّاره از عطا کردن شخص را می­ترساند و به فکر او می­اندازد که این­کار اصلاً عاقلانه نیست و زن و فرزندت واجب­ترند و از این نمونه خطورات منفی !!!وقتی ملکه انفاق درکسی باشد نترسیده و عطا می­کند و بهره ­های وافی و کافی نصیبش می­شود آنکه با گوش جان پیام این حدیث را می­شنود. «هر بامداد دو فرشته را خداوند موکّل می­کند که ندا دهند: خداوندا مال هر بخیل را تباه کن و هرکه انفاق کند ده برابر عوض ده.» (علم اخلاق اسلامی 3 /155)

این مطلب برای او یقین است زیرا همیشه آثار و ثمرات را با معاینه می ­بیند: آفتاب آمد دلیل آفتاب.

-  اما حدود انفاق را نمی­توان گفت چه آنکه دارائی معطی و نیاز سائل در شرایط زمانی و مکانی فرق می­کند امّا حد اعتدال بخشندگی مطلوب است اگرچه گاهی فقیر با حُقّه و مکر از منفق می­گیرد درحالی­که فقیر واقعی نیست، اما منفق بهره خود را می­برد.

-  از مسائل معنوی انفاق یکی این است که شخص منفق از بخل و امساک دوری می­کند و به خاطر تکرار بخشندگی این صفت عادت او می­شود چون عادت پیدا کرد صفت بر صفحه نفس نقش می­بندد. انفاق، صاحب خود را به اندازه کیفیت بذل و سرورش از داشتن این صفت و نیازمندی که از این بخشش خوشحال می­شود به مقام منفقین می­رساند و سبب پاکسازی دل از تعلّقات مالی می­گردد.

-  از آنجایی که خوش­حال کردن مستحق و فقیر خودش آثار وضعی دارد، پس اجابت درخواست نباید با تأنی همراه باشد، بلکه سبقت به خیرات امر شده است، که نکند موانعپف ترافیک ایجاد کرده تا این فعل انجام نگیرد. همیشه در تأخیر خیرات آفات بسیار رخ می­دهد در کیفیت عطا کردن به سائلین حال منفقین با هم فرق می­کند در دادن سرّی یا علنی، پس با توجه به آنچه در روایات اشاره شده باید انفاق کرد.

-  دیگر آنکه حال و موقعیت زمانی و مکانی افراد متفاوت است مثلاً انفاق یک شخص پول­دار با مخفی بودن افضل است. در حالی که انفاق کارگر معمولی و یک دانشمند فرق می­کند و نباید هرکدام را با دیگری قیاس کرد، پس خلوص نیت، رعایت اعتدال و سبقت در خیرات می­تواند میزانی برای کسانی که نمی­دانند باشد.

-  در سوره بقره (آیه 272) خداوند می­فرماید: «1- آنچه از خوبی­ها انفاق کنید برای خودتان است. 2- جز برای رضای خدا انفاق نکنید. 3- آنچه از خوبی­ها انفاق می­کنید تماماً به شما می­رسد و ستم نمی­بینید.»

از این آیه استفاده می­شود که اثر وضعی انفاق به منفق برمی­گردد. قصد و نیت در بخشش اگر خدا باشد ذره ای از ثمرات آن کاسته نمی­گردد.

صراحت آیه، جایی برای سؤال و تأویل نمی­ گذارد و هر مؤمن که این آیه را بخواند کاملاً پی به منطوق و مفهوم آن می­برد و درک می­نماید.

-  از یک جهت انفاق، پیش فرستادن برای آخرت است یعنی فقط اثر دنیوی تنها ندارد بلکه اثر اخروی هم دارد. آخرت جای کشت و کار نیست بلکه جای نتیجه و ثمره کارهای دنیایی است چون عالم ملکوت است و همه­چیز به حق­الیقین دیده می­شود، انسان وقتی از این عالم فانی پا به آن عالم برزخ و قیامت می­نهد ثمرات بخشش خود را می­یابد که از او جدا نیست و در جلو اوست به عبارت قرآنی( آیه 262 سوره بقره) «پاداش آنها نزد پروردگارشان است، نه بیمی دارند و نه غمگین می­شوند» و این از بهترین آثار بخشش است که خداوند روزی هر منفق می­ کند.

-  بعضی گفته­ اند:« بخشش مال به افرادی که استحقاق دارند اسراف نیست» آیا این صحیح است که بگوئیم در خیر اسراف نیست؟ توانایی و تشخیص در مراتب منفقین با هم فرق می­کند، نوع مستحق و فقیر هم در دریافت بذل با هم فرق می­کنند، پس کمال در رساندن به مستحق است ولی کار خیر حکیمانه و با اعتدال باشد بهتر است. مثلاً کسی را مستحق نام بردند و اسراف در انفاق نسبت به آن فرد شد. بعد معلوم گردید چند نفر دیگر از او عاجزتر و ناتوان­ترند ولیکن مالی به خاطر اسراف در بخشش، نمانده که به اینها بدهند.

بعضی­ ها در کارهایشان به حکمت، انفاق نمی­کنند به این معنی که ارحام نزدیک و همسایگان قریب که فقیرند را رها کرده و دنبال سائلین دیگر می­گردند با اینکه اولویت با این­هاست. احسان تام، مراعات اقربین و اضعف سائلین است.

-  موضوع دیگر که در انفاق ضرورت دارد، این است که بر مردگان از خویشان و آشنایان و مؤمنین از شیعیان امیرالمؤمنین (ع) بخشش و بذل شود.

پیامبر (ص) فرمود: «هر جمعه ارواح مؤمنین به آسمان دنیا مقابل خانه­ ها و منزل های خود می آیند و ندا می­کنند ... و فریاد می­کنند خویشان خود را که به ما مهربانی کنید به پولی یا به نانی یا لباسی که خداوند بپوشاند شما را از جامه بهشت.» پس پیامبر(ص) گریست و از زیادی گریستن، قدرت بر سخن گفتن نداشت و اصحاب هم گریه کردند، پس فرمود: اینها برادران دینی شمایند، ... می­گویند وای بر ما اگر انفاق می­کردیم آنچه که در دست ما بود در طاعت و رضای خداوند، به سوی شما محتاج نبودیم، پس برمی­گردند با حسرت و پشیمانی و فریاد می­کنند: «زود بفرستید صدقه مردگان را.» (مفاتیح الجنان ص570)

مستفاد از این نقل رقّت ­آور این است که عطایا و بخشش ها منحصر در احیاء نیست بلکه از جهاتی مردگان نیازمندتر هستند، مخصوصاً کسانی که تا حدودی اطلاع دارند اقوام نزدیک در دنیا با دست خالی به آن دیار رفتند، که البته باز طبق نقل متواتر و مجرّبات اهل کشف، مردگان هم در عوض برای منفقین دعا می­کنند.

-  موضوع دیگر در علم اخلاق که درباره بخشش مطرح است، بازگویی عمل منفق است این غیر از مسئله انفاق ریایی یا منّتی است که جلوتر بدان اشاره کردیم.

از آنجایی که ابقاء عمل، بعد از عمل است شاید از خود عمل دقیق­تر و حمل آن سنگین­ تر باشد.

یعنی کسی که برای خداوند انفاق می­کند، این یک عمل مخفی و کسی از آن اطلاع ندارد و به عبارتی برای او ملائکه عمل سرّی می­نویسند. اما در اثر تحریکات نفس اماره آن­را برای دیگران بازگو می­کند. اگر همینطور باشد که از نفس برخیزد، عمل انفاق به صورت آشکار ثبت می­گردد و این تنزّل است.

ولکن نفس از این بازگویی سیر نمی­شود و وارد خدعه دیگر شده تا بازگو گردد و برای بار دیگر منفق آن­را بازگو می­کند. و احتمال می­رود که ثواب و ارزش این بخشش از دفتر حسنات محو شود.

نفس را پانصد سر است و هر سری*** از فـراز عـرش تـا تــحـت الثـری(مثنوی)

چه بسا این بازگوئی، بسیار جنبه خودستایی پیدا کند و این از مکرهای نفس به شمار می­رود که صاحب بصیرت این را درک می­کند. بله یک­وقت برای خدا اظهار کرده و بازگوئی برای تشویق دیگران باشد آن عیب ندارد مخصوصاً در جمع اغنیاء برای کارهای عام ­المنفعه، یتیمان، مریضان، مساجد و امثال اینها که اظهار برای تحریک به بخشش باشد.

-  در صدر اسلام درباره دادن انفاق و افراد مستحق آن از پیامبر(ص) سؤال می­کردند. در (سوره بقره آیه 215 ) می­فرماید:« ای پیامبر از تو می­پرسند چه چیزی انفاق کنند؟ بگو هر مالی انفاق کنید به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مسکینان و به در راه مانده تعلّق دارد و هرگونه نیکی کنید البته خدا به آن داناست» و در( آیه 219) می­فرماید:« ای پیامبر از تو می­پرسند چه چیزی انفاق کنند؟ بگو مازاد (بر نیازمندی خود) را این­گونه خداوند آیات خود را برای شما روشن می­گرداند.»

-  خداوند برای تفهیم موضوع بخشش و ترغیب آنان به این عمل اجتماعی مثال­هایی زده که آنان تفهیم شوند. در سوره بقره (آیه 261 )می­فرماید: «مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می­کنند همانند دانه ­ای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه ­ای صد دانه باشد و خداوند برای هرکس که بخواهد آن­را چند برابر می­کند.»

امّا در( آیه 265 بقره) این­طور می­فرماید: «مثل کسانی که اموال خویش را برای طلب خشنودی خدا و استواری روحشان انفاق می­کنند همچون مثل باغی است که بر فراز پشته­ ای قرار دارد که اگر رگباری بر آن برسد دو چندان محصول برآورد و اگر رگباری هم به آن نرسد باران ریزی برای آن بس است.»

از آن­طرف در مذمت کسانی که انفاق در زندگی دنیا و دشمنی با پیامبر(ص) می­کنند فرمود: «مَثَل آن­چه آنان در زندگی این دنیا انفاق (خرج) می­کنند همچون مَثَل بادی است که در آن سرمای سختی است که به کشتزار قوی بوزد و آن­را تباه سازد، و خدا به آنان ستم نکرده بلکه آنان خود بر خویشتن ستم کرده ­اند.»

مقامات معنوی - مقام اول - بصیرت

1.اشاراتی به معانی

بصیرت : بینایی دل ، درک و معرفت قلبی . بصائر و ابصار جمع بصیرت است.

 

2.اشاراتی از قرآن:

1- قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره؛ بگو این راه من است که با بینش به سوی خداوند فرا می­خوانم.(یوسف: 108)

 

2-بل الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره؛ در قیامت آدمی، بر خویشتن گواهی بیناست؛ هرچند بهانه­هایش را پیش آورد. (قیامت:15و14)

3- قدجاءکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه؛ بی­گمان بینش­هایی، از (سوی) پروردگارتان، به شما رسیده است؛ پس هرکس بینا شد، به سود خود اوست. (انعام: 104)

4- ان فی ذلک لعبره لاولی الابصار؛ همانا در این امر (در جنگ بدر عدّه کم مسلمانان بر گروه بسیار، با کمک خداوند پیروز شدند) پندی برای اهل بینش است. (آل­ عمران: 13)

5- هو الذی اخرج الذین ... فاعتبروا یا اولی الابصار؛ (چون به اراده خداوند، یهودیان بنی­نضیر، از مدینه بیرون رانده شدند و خانه­های خود را ویران کردند؛ خداوند می­فرماید: پس ای صاحبان بینش، پند بگیرید.(حشر: 2)

6- هذا بصائر من ربکم و هدی و رحمه لقوم یومنون؛ (ای پیامبر بگو) این وحی­ ها، بینش ­هایی است از سوی پروردگارتان و رهنمود و بخشایشی است برای مردمی که ایمان دارند. (اعراف: 203)

 

3.اشاراتی از احادیث

1- علی (ع): «بیناترین مردم، کسی است که عیب­های خود را ببیند و از گناهانش جدا شود.» (غررالحکم 1 /160)

2- علی (ع): «کوری دیده بهتر است، از کوری بصیرت.» (غررالحکم 1 /160)

3- علی (ع): «به راستی که نمودار شده پوشیده­ها و پنهانها برای اهل بینش.» (نهج­ البلاغه خطبه 108)

4- علی (ع): «گاه می­شود که شخص بینا در پیدا کردن راه درست به خطا رود. »(غررالحکم 1 /160)

5- علی (ع): «نگاه دیده سود ندهد آنجا که، چشم دل کور باشد.» (غررالحکم 1 /160)

6- علی (ع):«کسی که بینائی ندارد، دانش ندارد.» (غررالحکم 1 /160)

7- پیامبر (ص): «کور آن کس است که، دیدۀ بصیرتش کور باشد.» (کنزالعمّال: 1220)

8- علی (ع): «کسی که فاقد بینش باشد، رأیش بی­ارزش است.»(غررالحکم ح 6568)

9- علی (ع): «نگاه کردن، چون بینایی یافتن نیست، زیرا گاهی چشم­ها به صاحبان خود دروغ می­گویند، امّا عقل به کسی که از او مشورت خواهد خیانت نمی­کند.» (نهج­ البلاغه خطبه 281)

10- علی (ع): «همانا بصیر،کسی است که بشنود و بیندیشد. چون نگاه کند و ببیند، از عبرتها بهره گیرد، آن­گاه راه روشنی را بپیماید که در آن، از افتادن در پرتگاه­ها به دور ماند.»(نهج­ البلاغه خطبه 153)

 

4.نکته ها

*بصیرت بینایی دل است، که هرچه این درک و معرفت قلبی به حق و حقایق بیشتر شود، رفعت و درجه ی مقامی سالک بالاتر رود و هرچه درجه بصیرت، کمتر باشد آثار آن هم در ادراک شهودی کم­ رنگ­تر است.

*غفلت سبب آن می­شود که بصیرت، از جمال جانان محجوب شود و پرده­های حُبّ دنیا انسان را مهجور نماید.

*آنکه آیات و آثار و براهینِ دالّ بر علم و قدرت حق را به مشاهده و معاینه ادراک می­کند، دلیل این است که چنین کسی به عین بصیرت مشاهده می­کند.

*تفکّر، برای رسیدن به مقصود و مطلوب است و آن وقتی حاصل می­گردد که چشم بصیرت قلب کار کند و با استعانت، مؤثّر حقیقی را یکی بداند و یکی ببیند.

*اگر کسی می­خواهد ثابت­قدم باشد، با بینایی دل، می­تواند آن­را حاصل کند و الّا به صرف بینایی ظاهری، نمی­تواند ضمانت این قضیه را بنماید.

*اصل ایمان واقعی، عمران دل است و تا دل از خار و خاشاک و کدورات گناه و رذایل پاک نگردد، نتواند به این مرتبه رسید.

*آنچه از قرآن همگان می­فهمند، الفاظ و معانی و تفسیر است در حالی­که قرآن هفت بطن دارد و کسی به سراپرده نمی­رسد، مگر بصیرت الهی پیدا کند. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «به تحقیق، خدای تعالی در کلامش برای بندگانش تجلّی کرده ولی آنان بصیرت ندارند و تجلّی او را نمی­ بینند.» (شرح دعای سحر ص45)

*آنکه دائم قوه غضبیه، بر او غالب است، قدرت تفکر از او گرفته می­شود لذا نمی­ تواند به بصیرت باطنی برسد.

*آنچه چشم ظاهری درک می­کند بسیار کمتر از بصیرت قلبی است چه آنکه ادراک قلبی عمیق ­تر است.

*زیبایی ظاهری بوسیله چشم ظاهر دیده می­شود اما زیبایی های باطنی، قطعاً با بینایی دل قابل دیدن است.

لذا انبیاء و اولیاء، قلبی سلیم و نفسی مطمئنه دارند و توحید افعالی را می ­بینند و درک می­ کنند و بهره می­ برند و در حکمت خداوند متعال خطور نمی­ نمایند.

*بینایی در چهارچوبی نیست که محصور شود. بلکه هرچه دیدگان قلب بازتر باشد، ادراک و معرفت او بیشتر است.

بـرگ درختـان سبـز، در نظـر هوشیـار***هر ورقش دفتریست، معرفت کردگار

*امام سجاد (ع) در دعای چهارم صحیفه سجادیه می­فرماید: «پروردگارا! نیکی رسان بر آنان ... هیچ شک و ریبی، بصیرت و معرفت آنها را از راه توحید خدا منحرف نکرده است.»

و در نیایش 24 می­گوید: «خداوندا توفیقم ده، تا نسبت به آنچه به من بصیرت می­دهی اقدام کنم تا به کار بستن چیزی از آنچه که به من تعلیم داده­ای از دستم نرود.»

*و در نیایش 45 می­گوید: «خدایا تو نسبت به طریقه تقرّب به خودت و رسیدن به کرامتت ما را بصیرت دادی.»

بعضی­ها در قیامت می­گویند: «خدایا چرا مرا کور محشور کردی، با آنکه در دنیا چشم داشتم؟ خداوند می­فرماید: همان­طور که نشانه­های ما بر تو آمد و آن­را به فراموشی سپردی، امروز همان­گونه فراموش شدی.» (طه 126- 125)

معنای آیه اشاره دارد که شخص چشم ظاهری داشت اما باطنش از اول کور بود و این کوری را در قیامت درک می­کند، چرا که در دنیا چشم بصیرت نداشت تا حقایق و آیات را ببیند. در روز حشر همه­ چیز به معاینه، ادراک می­شود و این زبان حال است که قرآن اشاره فرموده؛ چرا که آنجا همه­ چیز بر همگان معلوم و بارز است.

*در وصیت «پیامبر به ابوذر» آمده است که گروهی از اهل بهشت بر گروهی دیگر از دوزخ مطّلع می­شوند و می­گویند: شما به چه چیزی وارد جهنم شدید در حالی­که به تعلیم و تأدیب شما ما وارد بهشت شدیم؟! می­گویند: ما شما را به کارهای خوب امر می­کردیم ولی خودمان انجام نمی­دادیم.(وسائل الشیعه 11 /420 باب1 ح12)

پس آن کس که عالِم است و مردم را به صورت ظاهر هدایت می­کند، چون بینائی باطنی نداشت، نامش را از دفتر علماء محو می­کنند (فاَعمی الله علی هذا خُبرَه و قطع من آثار العلماء اثره) (الکافی 1 /49)

به معنای دیگر، شخص بصیر، با آنچه اندوخته محشور می­شود اما کور باطنی همه یادداشت ها و محفوظاتش محو گردیده و کوردل محشور می­شود.

*میزان در آخرت، بصیرت باطنی بوده و همه­چیز تابع دل است آنجا پای «کمیات» لرزان و «کیفیات و ملکات» ظهور و بروز دارند.

*محفوظات و خوش­بیانی از مسائل باطنی، دلالت بر باز شدن چشم بصیرت و شهودی کسی ندارد. اگر بگویند: کسی عبادت و دانایی دارد، می­گوییم: ابلیس بیش از همه عبادت کرد و علم داشت امّا همان، سبب کوری قلبی شد. مدعی مقامی بودن، بدون آنکه رفع حجب و انیت شده باشد محال است، که فتح بینایی باطنی شود. چون قلب باید به جایی برسد که محل تجلیات اسمائی و صفاتی حق شود تا فتوح نصیبش گردد و الهامات رحمانی هم از این قاعده مستثنی نیست. وقتی جمال حق در مرائی دل دیده می­شود که خفاش صفت نباشیم که خفاش از دیدن نور آفتاب عاجز است.

*در واقع معراج حقیقی بدون پله نمی­شود و در وهله اول «تخلیه» است و آن سخت­ترین ریاضات نفس به شمارمی­رود و چنانکه اهل عرفان به خلسه وارد می­شوند (که نوعی تخلیه هم به شمار می­آید) و بعد به اندازه صفای قلبشان آثار بینایی خود را به معاینات و مکاشفات و الهامات درمی­ یابند.

*اینکه گفته ­اند:« روح عبادت به حضور دل است» ، درست است و الّا نمازهای ما، حرکات و الفاظی بیش نیست و علت تامه، حضور قلب است. اگر مصلّی به شهود، حضرت حق را حاضر بداند و ادراک قلبی کند این را «بینایی دل» گویند که خود، معراج است و روح و حقیقت عبادت محقق می­گردد.

*بصیرت، مشاهده حضوریه قلبیه است. پس در آن­حال، شهود واقعی دست می­دهد و در احدیتِ حضرت حق مستغرق و از توجه به اغیار منصرف است.

«زیر هر الله تو لبیک ماست» این به خیال نیست بلکه ظهور توحید افعالی است که با بصیرت، نور معبود را در جانش درک نموده، که در این لحظه، این توفیق و عنایت نصیب او گردیده است.

*هرچه تذکّر قلبی بیشتر و اوقات خلوت افزون شود و تفکّر در آلاء و افعال، ریشه­دارتر گردد، نور بصیرت هم به همان اندازه ظهور پیدا کند تا اینکه، چشمه­ های الهامات و حقایق از باطن جوشد.

*عارفان که طبیب نفوس­اند، چشم بصیرت داشته و اگر بخواهند امراض نفوس را بنگرند، تشخیص می­ دهند به شرط آنکه، مریض در پی مداوا باشد.

*بی مراقبه و مداوا و رعایت اصول و فروع درمان، بینایی نمی­آید و این قاعده ­ای است بس مجرّب، که قابل انکار نیست.

*یکی از اسباب بینا شدن «انتقال» است یعنی از جهل به علم، از طهارت ظاهری به طهارت باطنی، از شک به یقین، از نوم به یقظه و ... کشیده شوند و هیچ­وقت در سُفلی توقف نکنند بلکه همیشه در حال تبدیل و نقل به بهتر و بالاتر باشند.

*از خواص آدم بصیر، عبرت­هاست که از گذشته احوالات انسانها و از اتفاقات و وقایع مردنها می­گیرد و این چیز قلیلی نیست بلکه عظیم بوده و برای ازدیاد یقین در قلب، عبرتها درس­اند چنانکه خداوند درباره «جنگ بدر» که گروه اندک مسلمان بر گروه کثیر کافر، با نصر او (خدا) پیروز شدند می­فرماید: «این کار عبرت و پندی برای صاحبان بینش است» (آل­ عمران: 13)

و در سوره (حشر آیه 2 ) در بیرون رفتن یهودیان بنی­نضیر مدینه که مسلمانان خیال اینکار را هم نمی­کردند به اراده خدا هراسی در دل­هایشان افتاد و به دست مؤمنان و خودشان خانه­های خویش را ویران می­کردند؛ سپس خداوند می­فرماید: «پس عبرت بگیرید ای صاحبان بینش»

*پس صاحب بصیرت می­تواند پند بگیرد، توحید افعالی را درک کند و دست قدرت حق­تعالی را در حوادث ببیند.

بعید نیست که ممکن­الوجود با اینکه اهل بصیرت باشد گاهی به مقتضای بشریت و طبایع درونی میلی به دنیا پیدا کند. امّا به خاطر بصیرت باطنی، سریع به آب ندامت که از چشم عبرت­بین جاری شود به حال اولیه باز گردد.

*بصیرت از صفای دل برمی­خیزد و تشخیص و تمیز صالحان از طالحان و خوبی­ها از بدیها مرهون دیده عقل صافی است که با مجاهدات و ریاضات به این درجه از کمال رسیده باشد.

*یکی از مباحث ظریف اهل بصیرت که با دقتِ نظر آن­را دنبال می­کنند استدلال از چیزی به چیز دیگر است از مانند خواب به مرگ. چه آنکه بعد از خواب بیداری است و بعد از مرگ حشر و بعث است پس در پی تدارک مافات و آمادگی برای انجام طاعات برمی­آید. لذا بصیر در حال گیرندگی و پیاده کردن است و پند و عبرت هم از نتایج کار است.

*شاید کسی بپرسد که بیداری و یقظه از بنده است یا از حق؟ گفته می­شود که افاضه از بالاجاری می­شود و به زمین مستعد دل می­رسد. چون بنده به محبت خریدار شود، دریچه قلبش باز و فیوضات داخل آن می­شود، پس ادراک می­کند و می­بیند و این نور بصیرت، نمی­تواند از دانی باشد چه آنکه اول حق یاد عبد کند، بعد عبد یاد او نماید. اول او راضی می­شود بعد عبد، این قاعده­ای است لطیف، که اهل عرفان این لطایف را درک می­کنند.

*دیگر از آثار نور بصیرت هجوم جنود جهل است که دائماً در حال مبارزه با جنود عقل هستند پس بصیر نافذ با روشن­دلی و بینایی مستمر، آنها را طرد کرده و حکومت در اختیار قوه عاقله می­باشد.

* دیگر آنکه آدمهایی که با لذّات و حس و مادیات سروکار دارند، به صفت فرشتگان شباهت ندارند. امّا اهل بصائر به اخلاق کرّوبیان و ملائکه شباهت دارند و خدمت­گزار نفس اماره نمی­باشند.

*درباره «عین­ الیقین» نوشته ­اند که: منظور دیدن و مشاهده مطلوب با چشم بصیرت و دیده درونی است که این روشنی از مشاهده چشم بیرونی قوی­تر است. (علم اخلاق اسلامی 2 /182)

*در اینکه اهل بصائر محدوده دیدشان چقدر است؟ گوییم: حق­تعالی نامتناهی است و عوالم ملکوت و حقایق و اسرار و معانی نامحدودند آن­مقدار از عوالم ربوبی که بصیر می­بیند به اندازه مرتبه و درجه و استعدادی که داشته برایش بارز می­گردد چه آنکه غیر پیامبر و ائمه، دیگران به اندازه سعه ی وجودی، بینایی­هایی دارند که می­توانند ببینند و مشاهده نمایند. دائره نفس هرکسی هرچه باشد محدودیتی دارد و متناهی است، لذا مقام پیامبر و امیرالمؤمنین در تمام ابعاد از اینها معلوم می­گردند که همه از زیادی طینت آنها خلق شده­اند و اتصال سرشت و ولایت سبب این همه برکات و ترقی اولیاء الهی گردیده است.

*آنچه در سیر از مبادی به مقاصد می­شود گفت اینکه سیر از تفکر درونی است. هر آیه انفسی و آفاقی، می­تواند راه ­گشا باشد به مقصد که آن معرفت حق­تعالی است.

*کلید به مقصود رسیدن، همین تفکر است و صید حقایق از این روزنه بهتر انجام می­شود تا از ذکر تنها گفتن یا ریاضت محض کشیدن، چه آنکه تفکّر، بال عقل و روح بوده که به وسیله آن می­توان پرواز نمود.

برای تحصیل بصیرت به حق­تعالی، طرق تدبّر دارد و تفکّر در جریان مسائل مورد لزوم بکار گرفته شود.

پس آنچه امکان دارد درباره آن تدبّر و تفکّر شود، موضوعاتی است که اجمال آن لزوم دارد چرا که در دسترس ما نیست مانند: ملائکه و جن و ... که نوعی غیب هستند و احاطه ما به آنها جزئی است. اما آسمان و زمین و دریا و کرات و جمادات و نباتات و حیوانات و مانند اینها که به وسیله چشمِ حس می­شود آنها را دید و همه­شان دارای نوعی حرکت و آثار هستند و از آیات صنع صانع به شمار می­آیند مجاری تفکّر و تحصیل بصیرت به شمار می­ آیند.

دیده بصیرت در هر ذرّه ­ای از آیات و نشانه­ هایی که صانع در مصنوع نهاده در صورتی که صفحه دل روشن باشد دارای توان مشاهده است. اگرچه در بسیاری از موارد آفرینش جای تعجب و حیرت­ است و به کُنه حکمت نمی­توان رسید اما هرکس به اندازه قدرت عقلانی و صفای باطن مقداری از آنها را ادراک نموده و درمی­یابد.

*یکی از امتیازات اهل بصائر آن است که همه­ چیز را برای ضرورت انتخاب می­کنند و از مسائل زائد و غیر لازم که معلوم نیست فایده­ای دارد یا نه، پرهیز دارند و دل به چیزی نمی­بندند، که فقدان آن سبب غم شود با اینکه مردمان بی­بصیر، دل به چیزهایی می­بندند که حالت استرس و اضطراب به دنبال داشته و از بود یا نبود آن، نفس آنها مضطر شود و اگر دیگران، از او در مال و منصب و دانش جلوتر باشند حسادت می­ورزند.

*اهل بصیرت خصیصه­ ای در نهاد و درون دارند که آنچه از مظاهر دنیوی که دیگران می­بینند و شیفته آن می­شوند، آنان شیفته نمی­گردند و آنچه دیگران می­شنوند و طالب آن می­شوند، آنان با شنیدن آن از یاد خدا باز نمی­مانند و این خصلت به خاطر آن است که: دانش باطنی آنان عین معلوم درونی بوده و صفت بصیرت در آنان ملکه شده است.

*یکی از دام­های شیاطین آن است که هرکس بزرگی یافت، در همان موضوع دانه می­ریزد تا او را در دام خود بیندازد. مثلاً اگر کسی نور بصیرت در دلش نیامده ولی از نظر دانش دارای محفوظات قرآنی و حدیث و اشعار عرفانی و اجتماعی و ... می­باشد. چون در مجلسی وارد صحبت می­شود خویش را برتر و مستمعین را ضعیف می­پندارد، به این معنی که خویش را بزرگ و طرف مقابل را جاهل می­ شمرد. ولی اهل بصائر با مراقبه­ای که دارند در دام عجب و خودبینی نمی ­افتند؛ چرا که چراغ بینایی دارند و آن مانع از آفت ­پذیری­شان می­شود.

*ابلیس مکرهای بسیار دارد و به آنکه اغوا می­شود می­خندد و آنها را تمسخر می­کند اما این مکر او شامل اقویا از اهل بینایی نمی­شود، البته برای آنانی که نور کمی دارند، این خطر وجود دارد. اگر عمل بر بینایی باشد، و عاقبت آن را مطالعه و ملاحظه نماید به نتیجه می­رسد و اگر قصور و ضعفی در کار آید مربوط به اجزاء و فروعات دیگر عمل می­شود. چون اهل بصائر اهل تأمل هستند و در کار عجله نمی­کنندو حواشی کارها را ملاحظه می­کنند و آنگاه دست به کار می­شوند، لذا کمتر به بن­بست و ترافیک برمی­خورند.

پس صفت عاقبت اندیشی همراه حزم و احتیاط است که این از حبل متین، سیره اهل بصیرت است. لذا اهل دنیا با بی­احتیاطی کامل وارد دنیا می­شوند و پایان آن­را نمی­دانند که به کجا ختم می­شود و در آن غرق می­شوند. برای همین کوری باطنی آنها غالب است.

*روزی، پیامبر از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نمود و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید هرکس به دنیا مایل باشد و أمل (آرزو) او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند، و هر قدر که میل او به دنیا بیشتر باشد کوری دل او بیشتر می­شود. (معراج السعاده 2 /331)

پس بدترین چیزی که برای اهل بصائر ضرر دارد و آنان از او دوری می­کنند غوطه خوردن و استغراق در دنیای فانی است، که نعوذ بالله، کوری دل می­ آورد.


نگارنده : استاد علی اکبر صداقت از اعاظم شاگردان مرحوم کشمیری